رهبر و نزدیکانش از دست اعضای مزدور شده می نالند و آنها را افشا مینمایند.بر سربریدگان از تشکیلات و جدا شدگانی که راهی دیگر پیدا کده و دچار یاس نشدند میکوبند و آنها را خائنین به انقلاب میدانند.در نظرگاه رهبر میان آنها فرقی نیست. رهبر سالهاست بر تخت مطلقیت نشسته است . در ظرف سی و چهار سال رفته حتی یکبار رهبر و مهر تابان مورد انتقاد قرار نگرفته است.ولی دیگران شب و روز در زیر انتقاد بوده اند. رهبر میداند که باید بقیه همیشه در زیر تیغ باشند تا او مورد انتقاد نگیرد. پس در برابر چنین مطلقیتی هر نوع جدائی خیانت است.نک پیکان تکامل را باید قبول داشت . مهر تابان خودش بنا بر گفته بسیاری اعضااعلام کرده که تجسم ایدئولوژی یعنی او یعنی رهبر. راست هم میگوید. سازمان اوسالهای سال است بواقع فاقد ایدئولوژی میباشد. سالهاست که او خودش به ایدئولوژی تبدیل شده است و تمام تلاش یکربع قرن گذشته او در بیابانهای عراق این بوده است که خودش و مهر تابان را با بندهای مختلف و صلیب و کوره و غسل و گزارش هفتگی و طلاقهای و جدائی ها و....بعنوان ایدئولوژی در ذهنها بنشاند و انقلاب و پیروزی و به قدرت رسیدن را تضمین نماید.تمام جلسات شبانه و روزانه به دنبال این بوده است. رهبر هیچ هووئی را حتی اگر زن شرعی کسی باشد و یا طفل او قبول نمی کند. هیچ اندیشه ای جز اندیشه او مشروع نمی باشد و اینطور است که یک سازمان با حدود نیم قرن سابقه حتی یک نظریه پرداز و متفکر تولید نکرده است. تئوری صفر کیلومتر بودن که سالها قبل اعلام شد و گفته شد کسی که نمیداند خود را از رهبر پر میکند و کسی که میداند دچار مشکل است نشانگر همین امر میباشد.
در طی بیست و پنجسال بسیاری افراد از تمام فردیتها و جنسیتها و هر چیز که به آنها هویت میداده از جمله مذهب و اسلامی که انگیزاننده آنها بوده است تخلیه شده اند تا رهبر و مهر تابان در جای آنها را پر نمایند. اما وقتی زمان دراز میشود و شک و تردیدها شروع میشود و وقتی در سازمانی که دیگر نه ایدئولوژی در آن هست و نه یک استراتژی قابل فهم ودرک و شناسائی، بسیار از اشخاص سرانجام رهبر و مهر تابان را از خود بیرون میریزند دیگر جز یک اندرون تهی هیچ چیزی باقی نمی ماند.چرا یک چیز هست. نفرت و بیزاری از همه چیز. از انقلاب از ایدئولوژی از اخلاق از همه چیزهائی که رهبر نداگرش بوده است. اعضا تهی شده همه اینها را بالا آورده اند.برایشان دیگرمهم نیست که چه چیز جای آن را پر کند. اینجا نقطه ای میباشد که مجاهد سابق با بیست سال سی سال سابقه مبارزات سیاسی و مسلحانه با فلاکت و ضعف و بیچارگی، بیدفاع و خالی شده و بدون هیچ تکیه گاه سر مقابل قصابخانه وزارت اطلاعات وآخوند خبیث خامنه ای فرو می آورد و به دشمن خونی مبارزان و دوستان سابق تبدیل میشود و شاهد این فاجعه می گردیم که رهبر به افشای مزدوران وزارت اطلاعات یعنی اعضای سابق خود می پردازد و اعضای سابق تبدیل به شکارکنان رفقای خود میشوند.اینها چیزی جز برکات یک ایدئولوژی منحط دست ساز و بی سر و ته و رنگ شده و تک بعدی نیست که بیست و پنجسال است سازمان مجاهدین را مثل خوره خورده است و چیزی جز یک تشکیلات از آن باقی نگذاشته است. به نظر میرسد که رهبر با همه داد و بیداد از دست مزدوران در عین حال راضی است. رهبر فکر مینماید خطر در مزدوران نیست زیرا به یمن کثافت رژیم آخوند خامنه، وقتی کسی تنه اش به اطلاعات بخورد کارت سوخته است. خطر در کسانی است که بریده اند و مزدور نشده اند یا هنوز مدعائی دارند. ایا رهبر روزی خواهد دانست که بخش سنگینی از گناه مزدوران بر گردن دستگاهی است که برای وزارت اطلاعات مزدور تعین میکند. به نظر نمیرسد که رهبر این را بفهمد.آیا در سازمان مجاهدین کسانی هستند که این خطر را احساس کنند؟این نیز نامعلوم است. جنبشی که که با آتش و گلوله و زود رس و با منتهای چپ روی شروع کرد به تولید کننده ارتش مزدوران بریدگان و جدا شدگان تبدیل شده است. چشم انداز روشن نیست ولی با اطمینان میتوان گفت رهبر در خوابهای خود هم ایرانی را میبیند که در زیر سیطره ایدئولوژی او و مهر تابان در آمده اند و سراسر ایرن وضعیت سازمان او را پیدا کرده است.بر خلاف آخوند مرتجع خمینی که تا قبل از ورود به ایران گردی بر عبایش نبود رهبر با سرنوشتی که سازمان مجاهدین دچارش است خیلی خوب نشان میدهد که ایدئولوژیش یعنی خودش چه ایرانی را در نظاره خودش دارد.
در طی بیست و پنجسال بسیاری افراد از تمام فردیتها و جنسیتها و هر چیز که به آنها هویت میداده از جمله مذهب و اسلامی که انگیزاننده آنها بوده است تخلیه شده اند تا رهبر و مهر تابان در جای آنها را پر نمایند. اما وقتی زمان دراز میشود و شک و تردیدها شروع میشود و وقتی در سازمانی که دیگر نه ایدئولوژی در آن هست و نه یک استراتژی قابل فهم ودرک و شناسائی، بسیار از اشخاص سرانجام رهبر و مهر تابان را از خود بیرون میریزند دیگر جز یک اندرون تهی هیچ چیزی باقی نمی ماند.چرا یک چیز هست. نفرت و بیزاری از همه چیز. از انقلاب از ایدئولوژی از اخلاق از همه چیزهائی که رهبر نداگرش بوده است. اعضا تهی شده همه اینها را بالا آورده اند.برایشان دیگرمهم نیست که چه چیز جای آن را پر کند. اینجا نقطه ای میباشد که مجاهد سابق با بیست سال سی سال سابقه مبارزات سیاسی و مسلحانه با فلاکت و ضعف و بیچارگی، بیدفاع و خالی شده و بدون هیچ تکیه گاه سر مقابل قصابخانه وزارت اطلاعات وآخوند خبیث خامنه ای فرو می آورد و به دشمن خونی مبارزان و دوستان سابق تبدیل میشود و شاهد این فاجعه می گردیم که رهبر به افشای مزدوران وزارت اطلاعات یعنی اعضای سابق خود می پردازد و اعضای سابق تبدیل به شکارکنان رفقای خود میشوند.اینها چیزی جز برکات یک ایدئولوژی منحط دست ساز و بی سر و ته و رنگ شده و تک بعدی نیست که بیست و پنجسال است سازمان مجاهدین را مثل خوره خورده است و چیزی جز یک تشکیلات از آن باقی نگذاشته است. به نظر میرسد که رهبر با همه داد و بیداد از دست مزدوران در عین حال راضی است. رهبر فکر مینماید خطر در مزدوران نیست زیرا به یمن کثافت رژیم آخوند خامنه، وقتی کسی تنه اش به اطلاعات بخورد کارت سوخته است. خطر در کسانی است که بریده اند و مزدور نشده اند یا هنوز مدعائی دارند. ایا رهبر روزی خواهد دانست که بخش سنگینی از گناه مزدوران بر گردن دستگاهی است که برای وزارت اطلاعات مزدور تعین میکند. به نظر نمیرسد که رهبر این را بفهمد.آیا در سازمان مجاهدین کسانی هستند که این خطر را احساس کنند؟این نیز نامعلوم است. جنبشی که که با آتش و گلوله و زود رس و با منتهای چپ روی شروع کرد به تولید کننده ارتش مزدوران بریدگان و جدا شدگان تبدیل شده است. چشم انداز روشن نیست ولی با اطمینان میتوان گفت رهبر در خوابهای خود هم ایرانی را میبیند که در زیر سیطره ایدئولوژی او و مهر تابان در آمده اند و سراسر ایرن وضعیت سازمان او را پیدا کرده است.بر خلاف آخوند مرتجع خمینی که تا قبل از ورود به ایران گردی بر عبایش نبود رهبر با سرنوشتی که سازمان مجاهدین دچارش است خیلی خوب نشان میدهد که ایدئولوژیش یعنی خودش چه ایرانی را در نظاره خودش دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر