۱۳۹۵ آذر ۲۴, چهارشنبه

ذوقزدگی و حسرت به دلی مجاهدین !

بلافاصله بعد از برنده شدن دونالد ترامپ در مبارزات انتخاباتی ریاست جمهوری آمریکا، مجاهدین به طور ناشیانه ای با شتاب و با ذوقزدگی بچگانه ای شروع کردند به پز دادن که بله قرار است امریکاییهایی که ما با آنها رفت و آمد داریم وزیر و وکیل بشوند، و چنین و چنان کنند!

مجاهدین به همین میران بسنده نکرده و اسم چند نفر و از جمله بدنامترین و جنگ طلبترین و هارترین عناصر حزب جمهوریخواه مانند رودی جولیانی، جان مک کین، جان بولتن و . . . را نیز به میان آوردند و حسابی کیفور بودند. آنها تبلیغ میکردند که جولیانی وزیر خارجه آمریکا خواهد شد و مک کین معاونت وزیر خارجه را به عهده میگیرد!

این رفتار ناشیانه، لوس و نامتعارف مجاهدین که قبل از هر چیز بیان آرزوهایشان و حاکی از انزوا و ورشکستگی مفرط سیاسی اجتماعی آنها است به جایی رسید که مدعی شدند که این احتمال بعید، یعنی به قدرت رسیدن مشتی آمریکایی بازنشسته و پیر و فرتوت، رژیم را نیز به وحشت انداحته و سراپای نظام جهل و جنایت را میلرزاند! و احتمالا برای این که رژیم را بیشتر بترسانند کلی مطلب نوشتند و عکسهای این افراد، بخصوص عکس آنهایی که با مریم رجوی گرفته بودند و همچنین عکس جان بولتون با سبیلهای آویخته را در سایتهای خود به نمایش گذاشتند. بولتون که احتمالا جوگیر شده بود نیز طینت جنگ طلباه خود را به نمایش گذاشت و نسنجیده پیشنهاد کرد که "دونالد ترامپ باید در روز اول کاری خود برجام را لغو کند!"

مجاهدین بی محابا و گز نکرده نوشتند "با انتخاب دونالد ترامپ، دوران مماشات بى در و پيكر امريكا در قبال رژيم خمينى به پايان خود رسيد. اين خود حلقه ديگر در مرحله سرنگونى بود كه نياز به آن خيلى احساس ميشد. . .  دولت ترامپت تمايل شديد به آن دارد كه تمام دستاوردها و سياستهاى اوباما را ١٨٠ درجه به عكس كند. اگر دوران اوباما براى رژيم به گفته اى طلايى بود، سياست ترامپت در قبال رژيم ميبايست كه در بنيان متضاد باشد. لطافت دوران اوباما جاى خود را به تحكم خواهد داد. تحكم در عمل يعنى تضعیف سپاه و بسيج.  "

مجاهدین که به هر حشیشی میاویزند تا شاید به قولی "آب راکدشان" تکانی بخورد، اضافه میکنند که "افراد شناخته شده خيلى نزديك به ترامپ (مثل جولياني و گينگريج) داراى شناختى نزديك از رژيم آخوندى هستند و خواهان شديدترين و قاطعترين سياستها در قبال رژيم- تا سر حد سرنگونى و تغيير رژيم، هستند." ظاهرا سیستم عصبی و مشاعر رهبری مجاهدین بعد از مسعود رجوی از هم پاشیده و قادر به دیدن واقعیتها نیستند. اینها در خارج کشور به زندگی انگلی خودشان مشغولند و انتظار دارند جولیانی و گینگریج بیایند و رژیم را برای آنها سرنگون کنند.!

اکنون تا اینجا و بعد از گذشت 5 هفته از پیروزی ترامپ، همه حساب و کتابهای نادرست مجاهدین یکجا نقش برآب شده و ذوقزدگی آنها به حسرت به دلی آزار دهنده ای تبدیل شده است. ترامپ حتی یک نفر از آنهایی را که مجاهدین از سر استیصال و ناگزیری منتظر بودند که همراه تیم ترامپ به کاخ سفید بروند وارد کابینه خود نکرد. این افراد که مجاهدین با پول و هدایای سنگین، آنها را به گردهمایی های خود میآورند به قدری بد نام و منفور هستند که حتی ترامپ هم نتوانست آنها را به کابینه خود راه دهد.

اخیرا بعد از این که ترامپ وزیر خارجه خود یعنی رکس تیلرسون را به کنگره معرفی نمود و معلوم شد که گویا جان بولتون نیز قرار است معاون او باشد، گری سیک از اعضای شورای امنیت ملی آمریکا در دوران ریاست جمهوری جرالد فورد، کارتر و ریگان، در مصاحبه ای با بی بی سی فارسی علنا گفت که احتمال معاونت وزارت خارجه برای جان بولتون، بسیاری را حتی در حزب جمهوریخواه ناراحت و عصبانی کرده است.   

در مورد تیلرسون و این که درباره ایران چه فکر میکند، داده چندانی در دست نیست. با این حال او یک بیزنس‌من است و در خبرها بود که ایران را کشوری با منابع عظیم میداند و پیش از انقلاب یعنی در سال 1341 نیز شرکتی با نام تجاری ESSO در ایران راه اندازی کرد که اکنون به شرکت نفت بهران تبدیل شده و بنیاد مستضعفان، بانک سینا و شرکت سرمایه گذاری صندوق بازنشستگی کارکنان صنعت نفت سهامداران عمده آن هستند. تیلرسون که در حال حاضر منتظر است ببیند که آیا راهی برای رفتن شرکت‌های آمریکایی به ایران باز می شود یا نه، با تحریم ایران مخالف است، اهل معامله است و می‌خواهد هر حوزه نفتی و البته گازی بلااستفاده را به بهره برداری برساند. شاید بر خلاف تصور، انتخاب او برای ایران، یا حداقل برای صنعت نفت ایران، خبر بدی نباشد.

ذوقزدگی بیجا و البته ناشیگری و به اصطلاح اشتباه محاسبه از طرف مجاهدین تنها به آمدن ترامپ در آمریکا محدود نمیشود. این روال کار مجاهدین بوده که همواره به دلیل بی پایه بودن و انزوای سیاسی و از آنجا که به گفته مسعود رجوی "همه اش" را میخواسته و "زودش" را میخواسته، و "خوبش" را میخواسته، با دستپاچگی و فرصت طلبی روی اسب مرده شرط بسته و همیشه بور شده اند. برای مثال در مبازات انتخاباتی پیشین فرانسه در مقابل نیکلا سرکوزی، جانب خانم سگولان رویال را گرفتند و ناکام ماندند. در عراق فرصت طلبانه جانب ایاد العلاوی را گرفتند، و شکست خوردند، در مصر نیز برای کودتای السیسی هورا کشیدند، سقوط قذافی را "قدر" لیبی نامیدند و در سوریه از جریان موهومی به نام ارتش آزاد دفاع کردند! با این حال مجاهدین از اتکاء به نفس خنده داری نیز برخورداند و مدعی اند که جنبشهای مثلا آزادیبخش در منطقه آنها را کپی میکنند.

بهر حال این فرجام نیرویی سیاسی است که به اعتماد نیروهای خودی خیانت میکند، دروغ میگوید، کیش شخصیت به راه میاندازد، حرمسرا درست میکند و در نهایت ناگزیر میشود که در آوارگی خارج کشور چشمش به دست جنگ طلبترین و هارترین فراکسیونهای امپریالیستی باشد تا شاید از نظر سیاسی چیزی نصیبش گردد.

تحریریه صدا  
























۱۳۹۴ آبان ۱۱, دوشنبه

حمله به لیبرتی و عدم مشروعیت هواداری از رهبری مجاهدین

رژیم جنایتکار، وحشی، قرون وسطایی و در قعر چاه آخوندی روز پنجشنبه 29 اکتبر کمپ لیبرتی در عراق، محل سکونت و استقرار افراد مجاهدین را با راکت و موشک مورد حمله قرارداد. بر اثر این حمله جنایتکارانه بیش از 25 تن از ساکنان کمپ به وضع فجیعی به شهادت رسیدند و تعدادی نیز مجروح شدند. به گفته خود مجاهدین، حال حداقل سه تن از مجروحین نیز وخیم است.
حمله رژیم پلید به کمپ مجاهدین این بار واکنشهای گسترده، فراگیر و بسیار تندی را برانگیخت، از آمریکا و سازمان ملل بگیرید تا شخصیتها و افراد اپوزیسیون و بویژه منتقدین مجاهدین که بدون تعارف مخالف ماندن افراد مجاهدین در جهنم عراق هستند. تا به حال بیش از 10 نفر از جمله خانمها منیژه حبشی و عاطفه اقبال و آقایان ایرح مصداقی، اسماعیل وفا یغمایی، حنیف حیدرنژاد، سعید جمالی، عبدالکریم لاهیجی، همنشین بهار و و و مطالبی در ارتباط با این جنایت رژیم نوشته و کشته شدن بیش از 25 تن از مجاهدین را محکوم کرده و نظراتی را در انگیزه و علت نگهداشتن بی نتیجه مجاهدین در عراق مطرح کرده اند.   
 بازتاب گسترده حمله وحشیانه رژیم ددمنش به کمپ مجاهدین میتواند حاکی از این باشد که کار به جایی رسیده که همه به نحوی صبرشان از سیاستهای غلط و غیرقابل قبول مجاهدین در نگهداشتن بعضا اجباری افراد در عراق به سر آمده و ناگزیر شده اند تا اندوه، تاثر، نگرانی و حتی عصبانیت خود را در قالب کلماتی تند و بعضا نامتعارف ابراز نمایند. معلوم نیست که اگر باز هم رهبری مجاهدین لجاجت به خرج بدهد و مانع خروج مجاهدین از عراق بشود، و خدای ناکرده کشتار دیگری در کمپ صورت بگیرد، عصبانیتها تا کجا خواهد رفت و چه چیزهای نامتعارفتری که خواهند نوشت.
صبر افراد بخصوص به این خاطر بسر آمده که میبینند روزانه دهها هزار نفر از مسیر ترکیه به اروپا می آیند و طی ماههای گذشته قریب یک میلیون آواره بی پناه بدون داشتن کمترین پول و امکاناتی به اروپا وارد میشوند، اما کمتر از دو هزار نفر از افراد مجاهدین همچنان در عراق گیر افتاده و یا گیرشان انداخته اند.
برخی از دوستان در نوشته های خود، افراد شورای مجاهدین را مخاطب ساخته و از آنها خواسته اند دست از حمایت نامشروع و ماندن بی نتیجه با مجاهدین بردارند، ما هم میخواهیم در اینجا از این فرصت استفاده کنیم و چند کلمه با هواداران مجاهدین حرف بزنیم. شاید که گوش شنوایی در میان آنها پیدا شود.  
ابتدا لازم است از همین تعداد اندک از هواداران مجاهدین در خارج کشور بپرسیم که آنها با چه رویکرد و بر چه اساسی از مجاهدین حمایت میکنند و این حمایت را مشروع میدانند. صادق باشیم و ببینیم این مجاهدین با وضعیت ورشکسته ای که دارند برای مبارزه با این رژیم ضد ایرانی چه عمل قابل اهمیتی ارائه داده و یا از اساس میتوانند ارائه دهند؟ این سئوال را اگر از خود مجاهدین هم بپرسید حتما خودشان هم جواب به درد بخوری ندارند که بگویند. یکبار که گویا مورد این سئوال واقع شده بودند گفتند که بله ما زهر آتش بس را به خورد خمینی دادیم و باعث پایان دادن به جنگ شدیم، و این که ما بودیم که برنامه اتمی رژیم را لو دادیم.
ملاحظه میکنید که دست سازمان تا کجا خالی است و طی دهها سال هیچ قدمی مثلا در زمینه اعتلای حقوق بشر، دموکراسی، ارزشهای انسانی، توحیدی، رفتار ضد استثماری، انقلابیگری، برنداشته که هیچ، بلکه مدارهای تازه ای از سرکوب ضد انقلابی، عدم وفای به عهد، خیانت به اعتماد افراد ، دروغگویی، بی پرنسیبی، ترویج فرهنگ خفتبار تملق و چاپلوسی، فریبکاری، دخالتهای شرارتبار در خصوصی ترین زوایای زندگی افراد، به راه انداختن اشرافیت تصنعی، پز دادن و ریا کاری و رفتارهای مشمئز کننده ای را نیز در نوردیده است.
مطابق ادعای خود مجاهدین این سازمان بعد از 50 سال با این همه کشته و صدمه و خسارت و کارهای درست و نادرستی که مرتکب شده، مدعی است که باعث شده جنگ ایران و عراق تمام شود و فعالیت اتمی رژیم را افشا کرده است. معنای ادعای آنها این است که اگر مجاهدین نبودند جنگ تمام نمیشد و احتمالا رژیم میتوانست به عراق دست اندازی کند! بیائید ببینیم که آیا به لحاظ بین المللی شرایطی وجود داشت که جهان به رژیم وحشی و هاری مانند رژیم آخوندها اجازه دهد که به چنین توفیق عظیمی دست یابد و مثلا مرزهای جغرافیایی را در منطقه تغییر دهد؟ بدیهی است که چنین تصوری از اساس ناممکن و باطل است.
در مورد جنگ و خاتمه جنگ که حرف و سخن بسیار است و بسا کسان و جریانها نقش مجاهدین را در این زمینه، زیرمجموعه و وابسته به ارتش عراق و صدام میدانند. در مورد لو دادن اتمی رژیم نیز اگر واقعی باشد، میشود فهمید که اولا برای چنین کاری نیازی به بودن و ماندن مجاهدین در عراق نبوده و نیست و اگر مجاهدین راست میگویند که توان لو دادن اتمی رژیم را داشتند و واقعا آنها این کار را کردند، طبعا در هر کجا که بودند میتوانستند برنامه هسته ای رژیم را افشا نمایند.
ثانیا با توجه به این که تمام ابزارها و امکانات تکنولوژیکی، ماهواره ای و تجسسی در اختیار غرب قرار دارد، بالاخره خود آنها میتوانستد از هدفهای رژیم در ساخت بمب اتمی باخبر شوند و نیازی به مجاهدین محبوس و منزوی در عراق نبوده است. افزون بر این، گفته میشود که اطلاعات مربوط به افشای فعالیتهای هسته ای رژیم را خود غرب در اختیار مجاهدین گذاشته است تا مجاهدین این اطلاعات را رسانه ای کنند و بعد غرب بتواند نزد افکار عمومی روی این دادهها بهتر مانور بدهد. 
مجاهدین حتی به جایی رسیده اند که از ارائه یک تحلیل و تفسیر درست و درمان از تحولات سیاسی که کنار گوششان میگذرد ناتوانند. تا دیروز که میگفتند رژیم نمیتواند پرونده هسته ای را از طریق مذاکره حل کند،  امروز هم در تفسیر سیاسی تلویزیون خود میگویند که بعد از کشته شدن شماری از نیروهای رژیم در سوریه، رژیم دست به دامن روسیه شده تا بیاید و مخالفان اسد را بمباران کند! روسیه هم که گویا بیکار و منتظر و گوش به فرمان رژیم بوده، بلافاصله آمده و در استان لاذقیه سوریه فرودگاه نظامی ساخته و شروع کرده به بمبارانهای شبانه روزی، و چند بار هم به حریم هوایی ترکیه تجاوز کرده و تا درگیری احتمالی با آمریکا نیز پیش رفته است! آیا بغیر از هواداران از همه جا بیخبر مجاهدین، کس دیگری خریدار این دروغ و دغلها هست؟
در ارتباط با شرکت رژیم در کنفرانس بین المللی مربوط به سوریه نیز وضع به همین منوال  است. به اصطلاح مفسر سیاسی مجاهدین میگوید نیروهای رژیم در سوریه کشته شده اند و رژیم در سوریه شکست خورده، پس با خواری پذیرفته که در مورد سوریه تن به مذاکره بدهد! یعنی دقیقا عکس اتفاقی که افتاده. حرف مفسر مجاهدین این است که گویی رژیم را پیش از این در کنفرانس مربوط به سوریه راه میدادند و رژیم نمیپذیرفته و حالا چون شکست خورده راضی شده در کنفرانس شرکت کند. تفسیر سرگرم کننده ای است! واقعیت این است که این برگزار کنندگان کنفرانس بین المللی سوریه بودند که بالاخره کوتاه آمده و پذیرفته اند که از رژیم برای شرکت در کنفرانس دعوت کنند و مجاهدین این واقعیت را وارونه به خورد هواداران خود میدهند. اینگونه وارونه سازیها در رسانه های مجاهدین فراوان است و برای سرگرمی میتوانید به آنها مراجعه کنید.   
با این وضعیت و با این هزینه سنگین که هز از جند گاه، شماری از افراد گیر افتاده در عراق را هم به کشتن میدهند، طبیعی است که از هوادارن مجاهدین در خارج کشور پرسید، حمایت از مجاهدین چه مشروعیتی دارد و چرا از مجاهدین حمایت میکنید؟ البته هر کس میتواند از هر کس که بخواهد هواداری کند اما باید توضیح قابل قبولی برای رفتارهای خود داشته باشد. هواداران مجاهدین در خارج کشور در ساحل امن نشسته اند و بیشتر آنها حتی حاضر نیستند یک ساعت از عمر خود را در روابط اختناق آمیز و تباه کننده مجاهدین بگذرانند. بسیاری از آنها از امکانات مالی، مسکن، دارو و درمان و هزار و یک امتیاز مادی در خارج کشور استفاده میکنند، دوست دختر و دوست پسر خود را دارند، آنهم بیش از یک نفر و یک مورد! به ایران میروند و میایند در آنجا سرمایه گذاری میکنند، زن میگیرند و شوهر میکنند و هاکذا!
بعد وقتی به مجاهدین میرسند یکمرتبه انقلابی میشوند و برای ماندن افراد مجاهدین در عراق و در زیر موشک و در تیررس جنایتکارترین گروههای مسلح و فرقه های وحشتناک، تظاهرات میکنند و شعار میدهند که مجاهدین همچنان در عراق بمانند. چرا ؟ معلوم نیست. واقعا به این آدمها چه باید گفت؟ شما ببینید یک نفر از اینها بعد از کشته شدن همین 25 نفر اخیر در حمله موشکی رژیم جنایتکار، یکبار خواستار خروج مجاهدین از عراق شده اند. از اینها بپرسید مجاهدین در عراق بمانند که چه کار کنند و مهمتر این که اگر ماندن در عراق خوب است و به زعم شما مبارزه محسوب میشودا، چرا خود شما به عراق نمیروید؟ نه برای مبارزه! حداقل بروید از آنها دیداری بکنید و برگردید. مرگ حق است برای همسایه؟
شما میدانید که در تهاجمات وحشیانه اخیر به کمپهای مجاهدین در اشرف و لبرتی غیر از انبوه مجروحینی که به جا مانده، قریب یکصد و پنجاه نفر تا به حال کشته شده اند که شماری از آنها زیر لودر جان باختند.  اساسا عدد و رقم کشته ها نه برای رهبری مجاهدین اهمیت دارد و نه برای هواداران فرصت طلب و خارجه نشین آنها. روشن است که مسئول چنین جنایتهایی رژیم پلید آخوندی و مزدورانش در عراق هستند اما هواداران مجاهدین نیز باید بپرسند و یا بگویند که افراد مجاهدین چرا در عراق مانده اند؟ مانده اند که چه بشود؟ مگر نمیگفتند کمپ اشرف کانون استراتژیکی نبرد است؟ پس چه شد؟ این همه هم افراد را به کشتن دادند نهایتا با خفت و خواری کمپ اشرف را تخلیه کردند. حتما لیبرتی را هم تخلیه میکنند متنها با به کشتن دادن شمار دیگری از افراد بی دفاع و مظلومی که بیهوده در آنجا سرکارشان گذاشته اند. بنابراین باید برای شرمساری روزی که در لیبرتی هم شکست خورده و بیرون بیایند آماده باشند هر چند که این جماعت، اهل شرم و مقولاتی از این قبیل نیستند.
مجاهدین حتی حاضر نیستند که در مورد کسانی که خودشان آنها را در عراق و اشرف و لیبرتی به کشتن داده اند یک اطلاع رسانی واقعی رسانه ای انجام دهند. رهبر فراری مجاهدین که در خارجه جاخوش کرده پیام ارسال میکند و از گرفتاریهای باز هم بیشتری در آینده برای ساکنان خبر میدهد. و مهدی ابریشمچی که حالا احتمالا مرد اول مجاهدین باشد با برخی از رسانه ها مصاحبه میکند. بروید این این مصاحبه را گوش کنید، تا آنجا که روی سایت مجاهدین بازتاب داده شده دریغ از این که یک کلمه حرف حسابی گفته باشد. یعنی حرف حساب ندارد که بگوید. هرچه هست پوشال است و بی ربط است. جالب این که ابریشمچی این مصاحبه را به زبان مثلا فرانسه و البته با لهجه آذری انجام داده است. ضرورت چنین مصاحبه خنده داری معلوم نیست. گویا ابریشمچی میخواسته نگرانی انبوه فرانسوی زبانان را از تهاجم به کمپ لیبرتی برطرف کند که به اصطلاح به زبان فرانسه مصاحبه کرده است!
مجاهدین موظفند برای خانوادههای افرادی که بیش از 30 سال است آنها را برده اند و در یک چهار دیواری محصور و محبوس کرده اند و به کشتن داده اند اطلاع رسانی کنند. توضیح دهند که چرا آنها را در عراق نگاه داشته اند؟ مدعی شده اند که پیش از این حمله، چندین بار هشدار داده بودند. یعنی میدانستید که قرار است حمله ای علیه کمپ لیبرتی صورت بگیرد؟ پس چرا کاری نکردید؟ ابریشمچی در مصاحبه به زبان فرانسه! به جای ارائه توضیحی برای همه اینها، یکبار دیگر خواستار آنست که کمپ لیبرتی را به عنوان کمپ پناهنگان به رسمیت بشناسند و باز هم با وقاحت تمام خواستار ماندن افراد در این کمپ شده است. این یعنی زمینه سازی باز هم کشتار بیشتر ساکنان کمپ.
بنابراین و با توجه به همه اینها، هواداران خارج کشوری مجاهدین دیگر سزاوار نیست که با سیاستهای غلط و بی نتیجه مجاهدین همراهی کنند. آنها که در لیبرتی گیر افتاده اند شاید نتوانند کار چندانی در اعتراض انجام دهند، اما شما که در خارج کشور هستید و در شرایط بهر جال دموکراسی زندگی میکنید اگر این سیاستهای غلط را که به کشته شدن افراد بیگناه منجر میشود تائید کنید مقصرید و باید جوابگو باشید. رهبری مجاهدین که خودش در جای گرم و نرم در خارج کشور لمیده و شعار مرگ و کشتار حواله میکند، از او شاید جز این هم انتظاری نباشد، اما هواداران مجاهدین باید بگویند که آنها با چه انگیزه زشت و نا صوابی این رهبر فراری را تائید میکنند. اکنون با این تهاجم جنایتکارانه اخیر شاید زمان آن رسیده باشد که هواداران مجاهدین حداقل یک بار از رهبری مجاهدین بخواهند تا توضیح دهد که این افراد بی دفاع را چرا در عراق و در دهان گرگ نگاه داشته است و اگر دلیل قابل قبولی در کار نیست، پس اسارت آنها را بیش از این طولانی نکند و این انسانهای مظلوم را بیش از این به کشتن ندهد.
تحریریه صدا

۱۳۹۴ آبان ۵, سه‌شنبه

"قهر"هایی که "آشتی" نداشت

"قهر"هایی که "آشتی" نداشت
در باره  پرت و پلاهای پرویز خزایی
چندی پیش اسماعیل وفا یغمایی مطلبی در یاد و خاطره و بزرگداشت مرضیه، بانوی آواز ایران نوشت. مجاهدین که مرضیه و شهرت و حیثیت و همه چیز او را به اسم خودشان مصادره کرده‌اند از این که آقای یغمایی دوستی صمیمانه و بعضا پنهان مرضیه با خودش را آشکار کرده بود، ناراحت و عصبانی شدند. به همین خاطر یکی از نفرات خود را به نام پرویز خزایی روانه کردند تا مثلا جواب نوشته آقای یغمایی را بدهد و تاثیرات گسترده آن را به خیال خودشان خنثی کند. خزایی با ادبیاتی لومپنی و ادا و اطوار مخصوص خود جوابیه‌ای برای نوشته آقای یغمایی فراهم میکند بدون آن که جرات داشته باشد رسما اسمی از او بیاورد.
خزایی میتوانست اگر حرفی دارد مانند آدم حرفش را بزند و حرفهای آقای یغمایی را مثلا رد کند. تا سیه روی شود هر که در او غش باشد. اما خزایی این کار را نکرد چون به فرموده مینویسد. خزایی، آقای یغمایی را بیشرمانه کرکس و شبدرقلی نامیده و پرت و پلا و بی ربط فراوان گفته است. گفته هایی که ارزش پرداختن به آنها را ندارد. خزایی پس از سر هم کردن مطالب بی مورد و پوشال بالاخره نتیجه گرفته است که آقای یغمایی دوست داشته که مرضیه از مجاهدین و شورا جدا شود. و چون مرضیه این کار را نکرده یعنی از مجاهدین جدا نشده آقای یغمایی دچار "حقد و حسادت و عناد" شده است.
نوشته خرایی قبل از هر چیز به روشنی نشان میدهد که هم او و هم کارفرمایانش از دوستی صمیمانه و به دور از چشم مجاهدین میان مرضیه و آقای یغمایی تا کجاهایشان سوخته و چقدر حسادت و حقد و عنادشان برانگیخته شده است. از این که بگذریم خزایی با آویزان شدن به  شعر فروغ یک کد توجیهی نیز برای آزردگی عاطفی و بیزاری مرضیه از مجاهدین جور کرده و اسم آن را نیز "قهر و آشتی" گذاشته است. یعنی این که مرضیه از مجاهدین صرفا قهر بوده و احتمالا بعدا آشتی کرده است. گیریم که خزایی بتواند به خیال خودش مشکل مرضیه با مجاهدین را در حد قهر و آشتی تقلیل دهد. اولا میدانیم که اغلب قهرها از مجاهدین، مطلقا نشانه دوستی نبوده و آشتی و برگشتی در پی نداشته است. گروه بسیاری از مجاهدین و از شورا قهر کردند و پا به فرار گذاشتند و رفتند و دیگر پشت سرشان را هم نگاه نکردند. شما اگر راست میگوئید یک نفر، فقط یک نفر را نشان بدهید که از شورا قهر کرده و جدا شده و بعد برگشته باشد.  
دوما آیا موضوع و محتوای ناراحتی و قهر مرضیه به گفته خزایی، قابل مطرح کردن و گشودن هست یا نه؟ علت مثلا قهر او چه چیزی بوده است؟ ممکن است قهری براثر یک شوخی بیجا و یا قهری به خاطر یک خیانت باشد. آیا اینها با هم تفاوتی دارند یا نه؟ مرضیه چرا به گفته خزایی از مجاهدین و شورا قهر کرد؟ چه چیز موجب این قهر شد؟ علت این قهر برای مرضیه بسیار جدی و با اهمیت بود، موردی بود که مرضیه را کلافه کرد و از کوره به در برد. این مورد خیانت در امانت از طرف مجاهدین نسبت به مرضیه و خیانت به اعتماد مرضیه بوده است.
اتفاقی که افتاد این بود که نفر مجاهدین که خدمتکار مرضیه بوده، در غیاب مرضیه و مخفیانه به سراغ وسائل شخصی او میرود و برخی از نوشته هایش را به سرقت میبرد. خزایی جرات ندارد و برایش صرف نمیکند که بگوید این اتفاق چرا افتاد؟ مجاهدین از چه چیز نگران و هراسان بودند و با چه هدفی مخفیانه به سراغ دستنوشته های مرضیه رفتند؟ حالا خزایی هر چه میخواهد زور بزند، این عمل زشت و شنیع، یعنی تفتیش وسائل شخصی افراد و جاسوسی از آنها رویه زشت مجاهدین است و کاربرد این رویه را در همه جا در درون روابط برای خود مجاز میدانند و مرتکب آن شده و میشوند. در قرارگاه هم کمدها و وسائل رزمئگان را در غیابشان وارسی میکردند و از مکنونات زندگی شخصی آنها هر چه که بود با خبر میشدند. با مرضیه هم همین رفتار را کردند. این رفتار مرضیه ناراحت کرد چون تصور نمیکرد که اعتماد او از طرف مجاهدین مورد دست اندازی و بی حرمتی و خیانت قرار بگیرد. بنابراین اعتراض خود را به مجاهدین و به اصطلاح شورا علنا اعلام نمود و آنها هم که میدیدند خیانتشان لو رفته، و کار خراب شده، نتوانستند خود را کنترل کنند و مرضیه را مورد هتاکی و فحاشی وقیحانه قرار دادند.
حالا از خزایی باید پرسید فرض کنیم آنچه سر هم کرده ای درست باشد و رابطه مرضیه با مجاهدین و شورا به صورتی بوده که تو مدعی هستی یعنی رابطه همچنان حمایت آمیز بوده، پس چرا و چه علتی باعث این رفتار ضد اخلاقی و خیانت بار با مرضیه بوده که دور از چشم او به سراغ وسائل شخصی و دستنوشته هایش بروند. اینجا دیگر بحث قهر و آشتی نیست. اگر مرضیه همچنان رابطه قبلی خود را با مجاهدین و شورا داشت و مشکلاتی از قبیل اعتراض و انتقاد نسبت به آنها و عملکرد آنها در کار نبود چرا باید مخفیانه زندگی شخصیش را مورد دستبرد شبانه قرار بدهند و بعد که این عمل ننگین فاش میشود با هتاکی و فحاشی مرضیه را زیر ضرب بگیرند؟ بعد هم وقتی آقای یغمایی همه اینها را افشا میکند خزایی شاکی میشود که چرا افشا میکنید این چیز مهمی نبوده و مرضیه فقط قهر کرده بود و شعر فروغ را هم شاهد میاورد. واقعا مضحک و خنده دار است.
همه میدانند که مرضیه دوست خانم و آقای متین دفتری بود و مجاهدین از طریق آنها با مرضیه آشنا شدند. سپس با صحنه سازی، بزرگ نمایی، و دوز و کلک، مرضیه را در مقابل عمل انجام شده قرار دادند و توانستند زمینه را برای به دام انداختن او فراهم سازند. رابطه مرضیه با مجاهدین مانند رابطه همه کسانی که در ابتدا شناخت درستی از مجاهدین ندارند رابطه ای سمپاتیک بود اما بتدریج که مرضیه مجاهدین را بیشتر شناخت، متوجه شد که  آنها همانهایی نیستند که مینمودند و او تصور میکرده و از همینجا زاویه و فاصله و دوری مرضیه با مجاهدین آغاز میشود. و همین وضعیت یعنی فاصله گرفتن مرضیه از مجاهدین باعث می شود تا مجاهدین نگران شده و از ترس از دست دادن مرضیه و برای کنترل اتفاقات احتمالی آینده علیه خودشان به تفتیش وسائل شخصی و دستنوشته های مرضیه و ربودن آنها مبادرت میکنند. حالا خزایی با آسمان و ریسمان میخواهد بر این واقعیتها که آقای یغمایی آن را افشا نموده سرپوش بگذارد. بنابراین چاره ای ندارد جز این که پرت و پلا بگوید و دروغگویی کند و همین بیش از پیش باعث بی آبرویی خودش و اربابش شده است. بگذار هر چه میخواهد در نوشته اش لودگی و بیمزگی کند، خودش را لوس کند و لری و فارسی را درهم آمیزد و شکلک در آورد اما ته خط ناگزیر است اذعان کند که مرضیه مجاهدین را نمیخواسته، از آنها دور میشده و با آنها قهر بوده است.
تحریریه صدا

۱۳۹۴ مهر ۲۸, سه‌شنبه

محل اختفاء

محل اختفاء
مردم محرم رجوی نیستند و او از آنها میترسد
بالاخره پس از سالها ادا و اطوار بزدلانه و قایم باشک مسخره فاش گردید که مسعود رجوی سُر و مُور سالم و در امنیت کامل در فرانسه به زندگی روزمره مشغول است و خود را  در آنجا از انظار عمومی پنهان و گم و گور کرده است. گمان نکنید که این افشاگری و اطلاع رسانی توسط خود مجاهدین و یا از سوی جداشدگان از سازمان و شورا و یا توسط رژیم ددمنش صورت گرفته باشد، نه، بلکه باز هم این آمریکایی ها بودند که مکان امن و موقع راحت و مرفه به اصطلاح F کل را لو دادند و کاسه کوزه رهبری و فرماندهی را بر سرش شکستند. لازم است همینجا تاکید کنیم که ما مطلقا خواهان این نبوده و نیستیم که اتفاق ناگواری برای مسعود رجوی رخ بدهد، بلکه آرزو می کنیم که صحیح و سالم تا پایان بماند و در نقطه ای جوابگوی کردهها و ناکردههای خود باشد.
روز چهارشنبه ۱۵ مهر 94 (7 اکتبر ۲۰۱۵) کمیته نیروهای مسلح مجلس سنای آمریکا نشستی با موضوع نفوذ جمهوری اسلامی در عراق و پرونده کمپ لیبرتی برگزار نمود. در این جلسه شماری از مفامات آمریکایی از جمله جان مک کین؛ رئیس کمیته نیروهای مسلح سنا، ژنرال وسلی مارتین Wesley (Wes) Martin فرمانده حفاظت کمپ اشرف در عراق در زمان اشغال آمریکا، سناتور جک رید رئیس سناتورهای دموکرات در کمیته قوای مسلح، ژنرال جیمز جونز مشاور پیشین امنیت ملی دولت اوباما، سناتور پیشین جوزف لیبرمن، و جو منشن Joe Manchin سناتور ایالت ویرجینیای غربی در سنا، صحبت کردند.
در ادامه جلسه، وسلی مارتین فرمانده سابق کمپ اشرف در عراق در زمان اشغال آمریکا، در پاسخ سئوالی فاش ساخت که مسعود رجوی زخمی شده بوده ولی حالا زنده است و در فرانسه میباشد. بدین ترتیب آمریکاییهای "خیانتکار" محل به اصطلاح احتفای رهبر عقیدتی را لو دادند و همه نقشه هایش را از این قایم باشک بازی کودکانه نقش بر آب ساختند. حالا باید صبر کنیم و ببینیم که آیا رجوی و دار و دسته جرات دارند به این خاطر به آنها هم بگویند مزدور رژیم یا نه. تا اینجا که هیچیک از سایتهای مجاهدین که حتی سرفه و عطسه آمریکاییها را هم پوشش میدهند، از انتشار این جلسه و این افشگری مهم خودداری کرده اند.
ملاحظه میکنید با این که بسیاری با جزئیات میدانند که رجوی کجا خود را سر به نیست کرده، اما او با تمام توان میکوشد تا محل به اصطلاح اختفای خود را از نظر مردم و ساکنان کمپ لیبرتی بپوشاند. و اگر کسی هم حرفی در این مورد بزند بلافاصله توی بوق میکنند که ای وای میخواهند گرای F کل را بدهند! در حالی که حالا معلوم شده که هم آمریکاییها هم عراقی ها و هم  رژیم میدانستند و میدانند که رجوی کجاست و چه میکند و این فقط مردم و سکنان کمپ لیبرتی هستند که نامحرمند و نباید چیزی در باره او بدانند یا چیزی در مورد او بگویند.
با این که رجوی هیچوقت در هیچ صحنه درگیری حاضر نبوده اما زخمی شدنش در عراق بر اثر بمبارانهای آمریکا  چیز عجیب و غریبی نبوده  و قرار هم نیست که خون او از خون صدها رزمنده بیگناهی که به خاطر سیاستهای غلط خود رجوی به فجیعترین شکل کشته شده و یا مجروح و معلول گشته اند رنگینتر باشد. از اینرو بعد از مجروح شدن احتمالی ، او میتوانسته حتی برای مداوا به خارج عراق هم برود اما باید این را حداقل به ساکنان کمپ میگفتند که او به خاطر مداوا از عراق خارج شده و در کمپ نیست.  
اما رجوی نه تنها چنین رفتاری اصولی از خود نشان نداد، بلکه الان قریب 15 سال است که به خاطر این که تمام حرفها و ادعاهایش پوچ و پوشال از آب درآمده، و این که قادر به پاسخگویی اشتباهات هولناک و خرابکاریهای جبران ناپذیرش نیست، خود را از انظار مخفی و گم و گور کرده است. طی این سالیان رجوی تمام تلاش و استعدادهای ناداشته خود را به کار گرفته تا برای ساکنان کمپ اشرف و لیبرتی با حقه بازی مشمئزه کننده چنین وانمود کند و جا بیاندازد که گویا حضرتشان در همین کمپ و در کنار به اصطلاح رزمندگان بسر میبرد.  بزدلی، ادا و اطوار، قمپز درکردن، خالی بندی و خلاف واقع نشان دادن واقعیت از ویژگیهای این به اصطلح رهبری نالایق و دروغگوست.
این حقیقت را تنها ما نمیگوئیم بلکه اخیرا آقای اسماعیل وفا یغمایی شاعر و نویسنده ای که دهها سال از عمر خود را در اردوی خلق و انقلاب گذرانده نیز در سلسله مصاحبه هایی بسیار روشنگر در باره انقلاب ایدئولوژیک مجاهدین، مسعود رجوی را به راستی فردی جبون و از اولین بریدهها و فراریهای سازمان توصیف نموده است.
شما نگاه کنید رجوی در حالی که مطابق گفته این مقام آمریکایی در فرانسه و در میان کلی خدم وحشم و محافظ نشسته و به گفته خودش "بنده منزل" هم کنار دستش ایستاده، باز هم صحبت از "خاموش کردن چراغ" میکند! و از این طریق تمام مفاهیم مذهبی و آئینی مردم را با رفتار زشت خود آلوده و ملوث میسازد.
داستان خاموش کردن چراغ با این معناست که امام حسین خودش در میان جمع یاران ایستاده بود و با این تحلیل که فقط او هدف دشمن است و دشمن دون به دیگران کاری ندارد، دستور می­دهد تا چراغها راخاموش کنند تا اگر کسی خواست برود محظوری نداشته باشد. حالا رجوی هر از چند گاه ادای این حرکت انسانی و انقلابی امام حسین را درمیاورد و به گفته خودش ابلاغیه چراغ خاموش میدهد. چون میداند که دروغ میگوید و خودش در صحنه نیست و چراغ خاموش معنی ندارد، اسم این رفتار مزورانه گذاشته است "ابلاغیه چراغ خاموش" معنی ابلاغیه هم این است، من که خودم پیشاپش فلنگ را بسته ام و در صحنه نیستم، پس ابلاغ کنید که چراغ خاموش بدهند!  یکی از بچه ها میگفت بعد از چراغ خاموش، حاضرین دیدند ای بابا اولین کسی که در رفته خود رجوی بوده است.
در همین ارتباط دیدیم که رجوی برای این که این تصور عوامفریبانه را به وجود آورد که گویا همچنان در کمپ  اشرف بسر میبرد بیش از یکصد نفر از بالاترین نفرات سازمان را بدون هیچ ضرورتی و فقط به عنوان این که تیم حفاظتی رجوی هستند، در کمپ اشرف نگاه داشت تا با این تمهید وانمود شود که پس رجوی هم در اشرف است. و دیدیم که بخش عمده ای از این افراد را نیز به بدترین شکل به کشتن داد. گفتنی است که مریم رجوی نیز در این وارونه نمایی، همدست و شریک جرم مسعود رجوی است چون همه دیدند که بعد از آخرین کشتار نزدیک به 60 نفر از بالاترین افراد مجاهدین در اشرف به دست جنایتکاران پلید رژیم حاکم بر ایران و مزدوران عراقی اش، مریم رجوی مدعی شد که رژیم به دنبال مسعود بوده و قصد داشته او را از میان ببرد، یعنی که مسعود در اشرف بوده و رژیم در اشرف به دنبال او بوده است.
البته برای جا انداختن این دروغ که رجوی در عراق است تا میتوانستند صحنه سازی کردند و حرفهای بی ربط و انحرافی  گفتند. حتما یادتان هست بعد از آخرین کشتار جنایتکارانه در اشرف، خود رجوی در به اصطلاح پیامی که بیشتر به سریالهای ستوان کلمبو شباهت داشت گفت "هفده روز است که رژیم به دنبال من و من به دنبال گروگانها بودم"!
همچنین بعد از اعتراضات مردمی علیه تقلب انتخاباتی رژیم در سال 88 و حصر موسوی و کروبی و زهرا رهنورد مسعود رجوی در پیامی ضد اخلاقی در ارتباط با حصر موسوی با طعن و کنایه گفت که چه حصری، چون "بنده منزل" هم کنار دست موسوی است.
میر حسین موسوی به عنوان نخست وزیر دوران خمینی البته که باید در مقابل دادگاهی بیایستد و جوابگوی رفتار خود باشد اما رجوی با ذکر این که "بنده منزل" هم در حصر کنار اوست، بیشتر قصد داشته که از فرصت استفاده کند و خود را به رخ بکشد و وانمود کند که او هم در حصر است البته بدون بودن  "بنده منزل".
در حالی که از همان ابتدا نیز میشد حدس زد که این آدم بزدل و ترسو احتمالا جز کنار دست مریم رجوی و در امن و راحت فرانسه جای دیگری به مزاجش سازگار نیست. بهر حال تاسف در این است که رجوی فاقد این شجاعت و این احساس محرمیت  با مردم است که مشکلات را با آنها و حتی با رزمندگانی که بیش از 30 سال از عمر خود را با او به هدر داده اند در میان بگذارد. اما فراکسیونی از هارترین و پلیدترین آمریکایی ها از جیک و بوک او و محل اختفاء و کارهایش باخبرند! 
تحریریه صدا

۱۳۹۴ مرداد ۳, شنبه

چه نیازی به دروغ گفتن هست؟


ازصحبت های مهدی ابریشمچی در كنفرانس اينترنتی دوشنبه 29 تير

"انسان آگاه نبايد تسليم جبر و زور شود و اساسا انسانيت انسان، در آزادي اوست، يعني احساس ميكنند آنقدر انسان هستند كه با جبر حاكم مي ستيزند. آنها می فهمند كه اگر انسان در مسير زندگی تاريخی اش در مقابل جبر ها اعم از جبر طبيعی و جغرافيايی تسليم ميشد هيچ تكامل و حركتی به جلو وجود نداشت."

مهدی ابریشمچی احتمالا شوخی و مزاح میفرماید که از آزادی انسان و این که انسان نباید تسلیم زور شود حرف میزند. وگرنه در دیدگاه انسانشناسانه او و در سازمانی که او کباده آن را به سینه میکشد نه از آزادی خبری بوده، نه هست و نه خواهد بود.

باور کنید در سازمان استبدادی و ارتجاعی او و همکارانش آدمی حتی این آزادی شخصی و حداقل را ندارد که بتواند خوابها و احلام خودش را نزد خود نگهدارد. امروزه در سازمان محاهدین حتی تا پایان روز به افراد شوربخت سازمان فرصت نمیدهند تا به شب برسند و بعد آنها را در پایان بیگاریهای روزانه به زیر مهمیز بکشند و همه چیزشان را برای بیش ار صدمین بار خرد و نابود کنند. چون همه روزها در نیمه روز و در ساعت دو بعد از ظهر همه باید در نشستی به نام "عملیات جاری" حاضر شوند و به طور خاص الخاص در مقابل جمع اعتراف کنند و بگویند که از صح تا بحال یعنی طی 6-7 ساعت گذشته چه "لحظه"ای داشته و در چه افکار جنسی، شهوانی و شیطانی بوده اند. مسولین مجاهدین رسما اعلام کرده و میکنند که هدف از برگزاری نشستهای روزانه عملیات جاری "روسیاه کردن" افراد است.

داشتن "لحظه" به این معنی است که افراد در سازمان مورد اتک جنسی قرار بگیرند و عواطفشان ار این بابت دستخوش غلیان بشود. اگر کسی در نشست عملیات جاری روزانه مثلا بگوید که لحظه نداشته و نخواهد که خود را روسیاه کند، آنگاه جمع حاضر با رکیک ترین ناسزاها بر سر او میریزند و او را مورد فحاشی و هتاکی قرار میدهند به طوری که افراد ترجیح میدهند اگر مورد و لحظه ای هم نداشته باشند به دروغ سناریویی از کنشهای جنسی برای خود بسازند تا از دست جمع مهاجم خلاص شوند.

نیازی به گفتن ندارد که اگر مدعی هستند برگزاری نشستهای روزانه عملیات جاری در سازمان واقعی نیست، آقای ابریشمچی میتواند یکبار و برای همیشه آن را تکذیب کند. گفته اند آدم دروغگو کم حافظه میشود بد نیست مهدی ابریشمچی به سخنرانیهای گذشته خود مراجعه کند و ببیند که بارها و بارها و به کرات تکرار و تاکید کرده که آزادی و توانمندی و اعتماد به نفس و کلا مقولاتی از این دست متعلق به بیرون از سازمان است و در درون سازمان از این خبرها نیست و هر چه هست از دست نهادن آزادی و فردیت افراد و بعد تظیم شدن با رهبری و ترسیدن و حرف شنوی از مسئول است. این را هم اگر قبول ندارید بفرمائید تا این قسمت از گفته های شما را در همین جا بیاوریم.

بنابراین باید به مهدی ابریشمچی گفت شما لطفا از آزادی و انسانیت و تکامل صحبت نکنید. شما به گفته خودتان در تصمیم گیریهای سازمان شرکت داشته و هنوز هم دارید دیگر با دروغگویی بیشتر کار خود را سختتر از این که هست نکنید. حالا دیگر همه میدانند که نسبت آزادی فردی و فرد آزاد برای شما و برای سازمان شما همان داستان غول و بسم الله است.

تحریریه صدا

۱۳۹۳ اسفند ۱۵, جمعه

نگاهی به پیام مسعود رجوی برای درگذشت آندرانیک آساطوریان

نگاهی به پیام مسعود رجوی برای درگذشت آندرانیک آساطوریان

زنده یاد اندرانیک آساظوریان روز سوم اسفند ماه جاری در سن 73 سالگی در لوس آنجلس چشم از جهان فروبست.

یک روز بعد، یعنی چهارم اسفند مسعود رجوی به مناسبت درگذشت آندرانیک پیامی نوشتاری فرستاد.  پیام رهبری عقیدتی کوتاه بود و بجز در تیتر آن که آندرانیک به عنوان "پدر هنر و موسیقی جدید ایران" نامیده شده، تقریبا تمام پیام به نقل قولهایی از آندرانیک در تبلیغ و تجلیل از مجاهدین و شورای مجاهدین و به عبارتی در ستایش از خود رهبری عقیدتی است. این پیام در واقع به شکلی تنظیم شده که نه برای خاموشی یک استاد مسلم موسیقی که از آهنگسازان پیش‌کسوت موسیقی پاپ ایران بود، بلکه میتواند در تسلیتی برای مرگ یک سرباز صفر ارتش هم استفاده شود.

رهبری عقیدتی از همان ابتدای پیام، مستقیم به سراغ تبلیغات و بهره برداری برای خودش میرود و مینویسد "آندرانیک از اغاز گفته بود پیوستن به مقاومت و مبارزه علیه ستم، بزرگترین حرکت هنری یک هنرمند است. هر هنرمند واقعی در مقابل جامعه خود متعهد و مسئول است و باید هدفش در درجه اول آزاد کردن ملتش باشد. من به عنوان یک هنرمند از همه هموطنانم میخواهم که به مقاومت بپیوندند تا هرچه زودتر بتوانیم این خائنان ضد بشر را به سزای اعمالشان برسانیم. "

رجوی میافزاید آندرانیک در مورد شورا گفته بود "شورا همان جمعیت قدرتمندی است که با جان و دل و با تمام وجود دارد در صف مردم و در مقابل آخوندها میجنگد. این مثل خورشید روشن است. نمیشود آن را پنهان کرد و به این ترتیب جای من در این صف بوده و هست. من پیوستم تا اعلام کنم مردم و میهنم را دوست دارم، آزادی را دوست دارم و به آینده امیدوارم."

مسعود رجوی ادامه میدهد آندرانیک "در باره مجاهدین گفته بود جوهر معرفت و ایمانی که در این سازمان وجود دارد در هیچیک از احزاب دنیا دیده نشده و این توانایی بر پایه ایدئولوژیک و انسانی بنا شده است. در این سالها که در کنار مقاومت بودم احساس میکنم انسانهایی را یافته ام که احساس میکنم با افتخار میتوانم به آنها ایمان داشته باشم. آنها را پاکترین موجودات دنیا میدانم. یکپارچگی و  تشکل مقاومت و نظم و ترتیبی که در این نظام وجود دارد مرا حیرت زده کرده است."

به این که این حرفهای تبلیغاتی اساسا چقدر میتواند واقعی باشد و در چه شرایطی گفته شده و این که چه ضرورتی دارد که هنرمندی بخواهد در مورد یک جریان سیاسی مورد حمایت خود این گونه بازاری سخن بگوید فعلا کاری نداریم. شما فقط ملاحظه کنید تا اینجای این پیام یک صفحه ای هنوز حتی گفته نشده که آندرانیک چه موقع فوت شده کجا فوت شده و حتی اشاره ای ندارد که آندرانیک چه کارهای بزرگی طی سالیان برای مجادین انجام داده است. تمام تلاش این بوده که با فرصت پیش آمده حتی از جنازه او هم در تبلیغ برای رهبری و یا به گفته خودشان تیز کردن رهبری حداکثر استفاده یا سوء استفاده صورت بگیرد.

واقعا باید دید که رهبری عقیدتی به لحاظ روانی چه مشکلی و چه نیازی دارد که تمام فکر و ذکرش این است که دیگران را به مجیز گویی وادارد تا مجیزش را بگویند برایش هورا بکشند و به نحوی دورش بگردند؟! گویی این رهبری فقط با تملق و چاپلوسی است که تعریف میشود و تنها وقتی وجود دارد که کسانی قربانش بروند و برایش غش و ضعف کنند!

پیام به این شکل ادامه یافته که آندرانیک "در باره بیانیه ملی ایرانیان گفته بود مفهوم بیانیه ملی در یک کلام مرزبندی بین نیروهایی است که طرفدار حاکمیت ملی ایران هستند و نیروهایی که بهر شکل و بهر زبان معتقد به ولایت فقیه بوده اند. آندرانیک تا پایان هم میگفت یک اشرفی مجاهد هستم و اشرفی مجاهد خواهم ماند."

این پیام حدود 550 کلمه است که چنان که ملاحظه کردید اساسا تماما به تبلیغات برای رهبری عقیدتی اختصاص داده شده و حتی در حد یک پاراگراف از این پیام به شخص آندرانیک و ارزشهای وجودی او حتی اشاره هم نمیکند. از نظز مسعود رجوی اگر آندرانیک ارزشی هم دارد این ارزش، تخصص و تجربه هنری او نیست بلکه ارزش آندرانیک این است که "اشرفی" است نه اینکه یک موزیسین بزرگ است، موزیسینی که میتوانسته بهر حال از یک مقاومتی هم حمایت کند.

ممکن است گفته شود که رهبری عقیدتی به دلیل عدم آشنایی با حوزه هنر موسیقی به موقعیت ویژه شادروان آندرانیک در این پیام نپرداخته است، داستان اما غم انگیزتر از این حرفهاست؛ در دستگاه معرفتی رهبری عقیدتی نه این که تخصص جایی ندارد، بلکه انسان نیز از بابت انسان بودن واجد هیچ ارزشی ویژه ای نیست بلکه درست مانند اشیا وقتی دارای ارزش است که برای رهبری عقیدتی مفید فایده و به درد بخور باشد. از اینرو مهم نیست که آندرانیک در کار هنر موسیقایی چه جایگاهی دارد بلکه مهم این است که گفته باشد "من اشرفی هستم" و همین کفایت می کند تا این گفته او در صدر پیام رهبر عقیدتی نقل شود و بیاید.

باری، دریغ از این که رهبر عقیدتی در این پیام به اصطلاح تسلیت حتی یک بار بگوید که یاد آندرانیک، خاطره آندرانیک و یا زحمات و کارهای آندرانیک را گرامی میدارد. گویی آندرانیک در تمام زندگی هفتاد و چند ساله و عمر حرفه ای خود چیزی جز ستایش از مجاهدین و رهبری مجاهدین و این که "آندرانیک اشرفی" است نکرده و نگفته است.
تحریریه صدا

۱۳۹۳ اسفند ۲, شنبه

تشبث به حشیش!

تشبث به حشیش!
فرد ناشناخته و گمنامی موسوم به حسین یعقوبی در مطلبی علیه دکتر کریم قصیم بدون آنکه بخواهد حضیض بی عرضگی و آویزان بودن مجادهین به آمریکاییها را به نمایش گذاشته است.
در این مطلب که در صفحه آفتابکاران آمده و باید آن را به نمایندگی از رهبری عقیدتی تلقی کرد فرد مذکور با لحن و بیانی لومپن وار و چاله میدانی دروغها و حرفهای بی ربط بسیار گفته است. تا برسیم به اصل مطلب فقط به یک مورد از این دروغگوییها و حرفهای غیرواقعی که نه یک بار بلکه چند بار تکرار شده نگاه کنیم.
نویسنده مدعی است که "مجاهدین، هرگز شروع کننده هیچ نزاعی با هیچ فرد و سازمان و گروهی نبوده اند" به زبان فارسی معنی این حرف که با مردرندی و فریبکاری تمام سرهم شده این است که مجاهدین هیچ مسئولیتی در قبال رفتار و برخوردهای زشت و ناروایی که با منتقدین و افراد بیرون از خود روا داشته اند، ندارند و همه تقصیرها به گردن طرف مقابل و یا هر کسی است که احتمالا حرفی به مجاهدین گفته و یا انتقادی به آنها داشته باشد.
در همین موردی که نویسنده مطرح کرده یعنی استعفای دکتر کریم قصیم و محمد رضا روحانی نیز مجاهدین صد البته که مسئولیتی در قبال زشتگویهای فضاحتبارخود علیه آنها ندارند، چون مجاهدین شروع کننده نبودند و آنها خودشان شروع کردند. حقه بازی رهبری عقیدتی را میبیند؟ همین که شما نخواستید بهر دلیلی با مجاهدین کار کنید و خیلی محترمانه از بودن با آنها عذر خواستید و استعفا دادید، به گفته آنها شما شروع کننده نزاع می­شوید و از آن پس مسئولیت همه جفاکاریهای مجاهدین به دوش شماست.
یعنی این که اگر شما بخواهید یا نخواهید از حق خودتان در ارتباط با مجاهدین استفاده کنید و این موضوع به نفع مجاهدین نبود از نظر رهبری مجاهدین بلافاصله شما شروع کننده دعوا محسوب میشوید و همین کافی است  که آنها خود را مجاز بدانند که هر چه میخواهند علیه شما بگویند، شما را مزدور رژیم و اطلاعاتچی و هزار کوفت و زهرمار دیگر بدانند و بنامند و در کمال بی پرنسیبی گزارشات شخصی شما را به مسئولتان در تشکیلات در رسانه ها منتشر کنند و شما هم چون از نظر آنها شروع کننده نزاع بوده اید دیگر حقی در دفاع از خود ندارید.
ملاحظه میکنید کار رهبری عقیدتی به انیجا رسیده که شما هر کاری بکنید و هر حرفی بزنید حتی در محترمانه ترین شکل، می­تواند علیه رهبری محسوب شود و منازعه از طرف شما شروع شده است!
اما نکته اصلی و بندی که نویسنده بینوا ناخواسته به آب داده این است که مدعی شده پولهای کلانی که رهبری عقدتی به آمریکاییها داده برای حفاظت از ساکنان لیبرتی است!
چندی پیش دکتر کریم قصیم در فیسبوک خود دستمزد کلانی را که مجاهدین به پاتریک کندی میدهند با ذکر منبع اعلام نمود. حالا این اقا که گیر افتاده و نمیتواند مبالغ هنگفتی را که رهبرش به آمریکاییها داده حاشا کند در صدد توجیه قضیه برآمده و به هر حشیشی متوسل میشود، غافل از این که عذر بدتر از گناهی را ارائه کرده است.
حسین یعقوبی میگوید "هزینه های سفر پاتریک کندی، تماما در راستای پروژه حفاظت از جان قهرمانان اشرف بوده است"
واقعا خجالت آور است. باید از اینها و از رهبری عقدتی پرسید شما که روزگاری خود را در نوک پیکان تعریف میکردید و میخواستید رژیم را سرنگون کنید و کذا، حالا چه شده که به یک آدم بازنشسته مفنگی که معلوم نیست اصلا چه کاره هست آویزان شده اید که از شما حفاظت کند؟ چرا دروغ میگوئید؟ فرض کنیم که مثلا پاتریک کندی و رودی جولیانی و امثال ذالک میتوانند از شما در عراق حفاظت کنند، لطف کنید اگر راست میگوئید نشان بدهید که اینها با این همه پولی که از مجاهدین میگیرند یک مورد تنها یک مورد  در حفاظت ساکنان لیبرتی موثر بوده اند. اینها کجا بودند وقتی ساکنان لیبرتی کشتار میشدند؟ چرا به گفته شما در راستای موضوع حساس و دهان پر کن "پروژه حفاظت" هیچ اقدامی قبل و بعد از این کشتارها انجام نداده اند؟
گذشته از این، شما که خودتان سالهاست از ریز و درشت همگی در اروپا جا خوش کرده اید و بعضا به زندگی اشرافی مشغولید، چرا اساسا ساکنان لیبرتی را در عراق گیر انداخته اید که بعد محتاج باشید فرد بازنشسته و از دور خارج شده ای مانند پاتریک کندی و امثال او از آنها حفاظت کنند؟ راست بگوئید، شما افشا شده اید، پولهای کلانی که به پاتریک کندی میدهد اساسا برای آن است که این آقا بیاید برای شما سخنرانی کند و یکی دو بار به فارسی دست و پا شکسته با لهجه آمریکایی بگوید "من یک اشرفی هستم"! البته حالا که بساط شما در اشرف جمع شده باید از پاتریک بخواهید چند مورد هم بگوید که "من یک لیبرتیایی هستم". اخر آنها که در لیبرتی هستند با خودشان نمیگویند که این حرفهای عوامفریبانه چه دردی از دردهای ساکنان گرفتار در لبرتی حل می­کند؟ و بدتر این که به برادر پاتریک میپردازید تا نقش مجری و اجرای مراسم شما در خارج کشور را به عهده بگیرد. همان مراسمی که از ایرانیها در آن خبری نیست و ناگزیرید با آوردن این آدمهای مشمئز کننده واقعیت انزوا و تنفر گسترده سیاسی اجتماعی نسبت به خود را بپوشانید.
تحریریه صدا