۱۳۹۳ آذر ۱۰, دوشنبه

بدتر از داعش!

بدتر از داعش!

در خبرها امده است که مادری هلندی موفق شده دختر جوانش را از چنگ تروریستهای داعش نجات بدهد.

ماجرا از این قرار بوده که  دختری هلندی در سن 19 سالگی مسلمان شده، نام خود را عایشه گذاشته و با یکی از تروریستهای هلندی که به سوریه رفته ازدواج میکند.

تروریستی که با این دختر هلندی ازدواج میکند جوانی است به نام عمر یلماز. او اسلامگرای شناخته شده هلندی- ترکیه ای است که زمانی هم درارتش هلند خدمت کرده است.

یلماز به شبکه جهانی بی‌بی‌سی گفت که عایشه قرار بود به عقد یکی از تروریست­های داعش در آید. اما این تروریست قبل از انجام مراسم عقد، کشته شد. بعد از کشته شدن او یلماز با عایشه ازدواج میکند.

یلماز میگوید زندگی مشترک او با عایشه دیری نپایید و آنها از هم جدا شدند: «عایشه به راه خودش رفت، من هم به راه خودم.»

مادر عایشه که "مونیک" نام دارد از روابط دخترش با تروریستها با خبر بوده و متوجه می شود که عایشه قصد دارد به سوریه برود و در آنجا با یک داعشی تروریست ازدواج کند. مادر عایشه نگران از آینده دخترش ماجرا را به پلیس هلند خبر میدهد. پلیس هم گذرنامه عایشه را میگیرد، اما عایشه با کارت شناسایی­اش اول خود را به ترکیه میرساند و از آنجا به سوریه و به شهر رقه میرود.

شهر رقه در حال حاضر یکی از خطرناک ترین شهرهای عالم است و هیچ شهری در دنیا به اندازه رقه بخصوص برای افراد غیرمسلمان خطرناک نیست. این شهر به نوعی، پایتخت خود خوانده داعش محسوب میشود و داعشیها، یک رژیم ارعاب و وحشت در آنجا برپا کرده اند.

با این همه مونیک مادر عایشه تصمیم میگیرد برای نجات دختر جوانش از چنگال داعش با فداکاری تمام به شهر رقه در سوریه برود.

در ماه اکتبر گذشته، مادر عایشه برای اولین بار به ترکیه سفر کرد اما تلاشش برای رفتن به سوریه از مرز ترکیه ناکام ماند. بعد از آن و در همین ماه، مونیک پیام استمداد دخترش را دریافت نمود که پشیمان شده و میخواهد برگردد. مادر برای دومین بار تلاش کرد و با وجود توصیه اکید پلیس مبنی بر این که به رقه نرود، چادر به سر گذاشت، رفت، عایشه را پیدا کرد و از مرز رقه، به ترکیه برگرداند.

اینک هر دو زن - مادر و دختر - در ترکیه منتظر مجوز بازگشت به هلند هستند. وکیل این خانواده امیدوار است که مونیک و عایشه تا هفته آینده به کشورشان هلند بازگردند.

حال شما ماجرای این مادر هلندی را با شرایط افراد در مجاهدین و بویژه در کمپ لیبرتی مقایسه کنید. آیا هیجیک از این رویدادها مطلقا امکان دارد در ارتباط با مجاهدین، مجاهدینی که قریب 30 سال است عمر و جوانی خود را در عراق سپری کرده اند، اتفاق بیافتد؟

از عقد و ازئواج و این جور چیزها که البته فقط برای ساکنان لیبرتی و بدنه مجاهدین گناه کبیره است فعلا بگذریم، اما برای مثال، آیا دختری میتواند به کمپ لیبرتی برود و در آنجا با کسی ازدواج کند؟ آیا چنین دختری را برای "بی آبرو کردن" و طلاق ایدئولوژیک کشان کشان به نشستهای "حوض" و "دیگ" و "غسل" نمیبرند تا از قصد و نیت پلید ازدواج با "نرینه ای وحشی" توبه کند و در ذهن و روح و روانش تمام مردهای عالم را طلاق دهد و از آن به بعد هر روزبعد از ناهار و  رأس ساعت 2 بعد از ظهر در نشست "عملیات جاری" حاضر شود و تمام مکنونات قلبی و ضمایر پنهان خود را در باب تمایلات و احساسات جنسی اش در حضور جمع بازگوید تا تضمینی باشد برای طلاقش؟

آیا اگر زنی یا مردی به لیبرتی رفت و یا در لیبرتی بود امکان دارد که بتواند با بیرون کمپ تماس بگیرد و مثلا به مادرش بگوید که می خواهد کمپ را ترک کند؟ احتمالا همه میدانند که امروزه هیچ یک از ساکنان لبرتی اجازه ندارد که در هیچ لحظه ای از شبانه روز، تنها و با خودش باشد! دستور تشکیلاتی است که هر حرکتی و هر ترددی باید مینیمم به صورت چهار نفره و یا دو نفره صورت بگیرد. این بدان خاطر است که مبادا افراد تنها، برای خود طرح فرار بریزند و اقدام به فرار کنند. پس باید حداقل دو نفره باشند تا یکی دیگری را زیر نظر داشته باشد!

دیگر این که آیا مجاهدین عمراً اجازه میدهند پای عضوی از اعضای خانواده ساکنان لیبرتی به آنجا برسد؟ همگان برخوردهای رهبر عقیدتی مجاهدین و مهر تابان آزادی را با خانوادهایی که فرزندانشان ساکن لبرتی هستند دیده اند. با این خانوادها هر چه که باشند و هر چه که بودند، نمیبایستی با ناسزای رکیکی مانند "فامیل الدنگ" و حمله با فلاخن و قلاب سنک مقابله میشد. پس تفاوت شما با دژخیمان حاکم در تهران چیست؟  

آیا قابل تصور است که اگر زنی نخواست در لیبرتی بماند، مادرش بتواند خود را به آنجا برساند، و دخترش را به همراه خود ببرد؟ مادر هلندی که هیچ، شماری از هوادارانی که حتی در حمایت از مجاهدین خودسوزی هم کرده بودند وقتی که قصد داشتند فرزندشان را از کمپ مجاهدین بیرون ببرند با زشتترین برخوردها و نارواترین ناسزاها رویرو شدند.

مگر انیوهی از خانوادههای مجاهدین و از جمله خانوادههای ارجمندی مانند اقبال و یغمایی و باقرزاده و ایزدپناه و حاج سید جوادی و جعفری و بسیاری دیگر در ابتدا فقط به خاطر فرزندانشان با مجاهدین مشکل پیدا نکردند؟

چرا مجاهدین این خواسته عمومی را مدیریت نکردند؟ چرا در جواب یک پیگیری ساده از سلامت کسی که قریب سه دهه در عراق بسر برده و کسی خبر ندارد که زنده است یا مرده، فحاشی و هتاکی و اتهام زنی براه انداختند؟

مجاهدین نشان داده اند که از حل سلده ترین مسائل سیاسی که هیچ از حل مشکلات اجتماعی و روابطی خود نیز عاجز و ناتوانند. آنها در برخورد با دنیای بیرون از خود، تنها یک چیز آموختنه اند، خشونت، اتهام زنی، زشت گویی، سیاه نمایی، فحاشی و تنفر پراکنی.

خیلی ساده مجاهدین رسما جواب بدهند اگر کسی بخواهد از فرزندش که با مجاهدین در عراق بوده و هست خبری بگیرد چه باید بکند؟ به کجا باید مراجعه کند؟ آیا اساسا چنین حقی برای خانوادها در قاموس مجاهدین  وجود دارد؟ بعید است!

همین حالا هم فراوانند کسانی که در به در به دنبال کسب اطلاع و خبری از فرزندشان و یا اقوام و خویشاوندانشان هستند که در عراق بوده و یا همچنان در عراق بسر میبرند. چرا مجاهدین به خواست آنها اعتنا نمیکنند؟ چرا به چشم انتظاری و نگرانیهای طولانی پدر و مادری که فرزندشان همراه مجاهدین در عراق بوده پاسخ نمیدهند؟ مجاهدین حتی در حد داعش تروریست و جنایتکار نیز ظرفیت و منش انسانی ندارند تا مکانیسمی حد اقل برای اطلاع رسانی از افراد خودشان برقرار کنند. میدانید چرا؟ چون طلبکارند، چون پاسخگو نیستند! باید پرسید این همه شقاوت و بی رحمی از کجا میاید و چرا؟ این است مهرتابان آزادی خواهر مریم؟!

حالا همه میدانند که چه تعداد افراد چه زن و چه مرد سالهاست تحت عنوان فریبکارانه گزینه 3 داخل مجاهدین در عراق گیر افتاده اند و منتظرند که از عراق خارج شوند؟ و نیز چه تعداد افرادی که تحت همین عنوان گزینه 3 سالها در عراق ماندند و چون به آنها اجازه خروج داده نشد نهایتا ناامید شدند و دست  به خودکشی زدند؟

به داستان مونیک - مادر هلندی - برگردیم، ملاحظه میکنید داعش با همه سیاه رویی و حنایتکاریهایش بالاخره اجازه میدهد دختری خارجی وارد مناسباتشان بشود، ازدواج کند و وقتی هم نخواست آنجا بماند بتواند از داعش جدا شود. چنین اتفاقی در هیچ شرایطی، مطلقا در مجاهدین امکان ندارد. شگفتا! کسانی پس از 30 سال بهر دلیل نمیخواستند با مجاهدین بمانند، کارشان به زندان ابوغریب صدام و کمپ آمریکایی در تیف کشیده شد. حال منطقی نیست که بپذیریم حداقل در این زمینه داعش از مجاهدین صد بار جلوتر و قابل قبولتر هستند؟

تحریریه صدا

۱۳۹۳ خرداد ۵, دوشنبه

اعدام ناگهانی مه آفرید خسروی، اقدامی برای سرپوش گذاشتن بر فساد افسار گسیخته و سیستماتیک در جمهوری اسلامی

مه آفرید امیر خسروی از متهمان اصلی اختلاس بزرگ سه هزار میلارد تومانی در جمهوری اسلامی صبح روز شنبه سوم خرداد 93 اعدام شد. وی در سال 1390 دستگیر و بعدا به افساد فی الارض از طریق شرکت در اخلال در نظام اقتصادی کشور با تبانی و فساد در شبکه بانکی و توسل به روشهای متقلبانه و مجرمانه و اخذ میلیاردها تومان وجوه غیرقانونی و شرکت در پولشویی و پرداخت رشوه متهم گردید.

به گفته خانواده امیر خسروی او از زمان اجرای حکم اعدام خود کاملا بی خبر بوده و حتی تا روز قبل از اعدام "هنوز برای تغییر حکم اعدامش امید داشت". خانواده امیر خسروی جنازه ی او را روز یک شنبه تحویل گرفتند و در بهشت زهرا دفن کردند.

اعدام ناگهانی مه آفرید امیر خسروی در رسانه ها و شبکه های اجتماعی بازتاب  داشت و واکنشهای مختلفی را برانگیخت. از جمله یک بار دیگراین سئوال بی پاسخ برای همه مردم ایران مطرح شد که چرا مسئولان ارشد دولتی و مجریان سیاستهای اجرایی که در واقع خودشان زمینه ساز چنین رانت خواریهای کلان و اختلاسهای میلیاردی هستند به دادگاه کشیده نمیشوند. یعنی چرا مثلا همان مسئولان و مجریانی را که مستقیما در نهاد ریاست جمهوری بودند و از شخص رئیس جمهور هم ابلاغ داشتند، به دادگاه نمیبرند.

محسنی اژه ای دادستان کل کشور و از چهرهای جنایتکار نظام و سازماندهندگان قتلهای زنجیره ای اعتراف کرد که "بیش از 200 نفر از مدیران عالی در بانک مرکزی و بانک ها و برخی از بخشهای مربوط به نهاد ریاست جمهوری و مجلس و برخی از کسانی که قبلا با خود قوه قضاییه کار میکردند و در رده های بالای این قوه خدمت میکردند، یعنی در حد معاون رئیس قوه، رئیس اطلاعات و حفاظت قوه قضاییه، و تعدادی از نمایندگان مجلس" در پرونده فساد سه هزار میلیاردی بودند. کارگزاران نظام البته تلاش میکنند این وضعیت را با عوامفریبی وارونه جلوه دهند و مثلا افشای این پرونده باور نکردنی فساد را به اصطلاح نشانه قدرت قوه قضائیه قلمداد کنند، اما این وضعیت بهر حال چیزی نیست جز نهادینه شدن فساد و شرارت در سرتا پای نظام فاسد جمهوری اسلامی.

به گفته ی بی بی سی، یک روز پس از اعدام ناگهانی مه آفرید امیر خسروی حالا این انتظار در میان مردم ایران قوت گرفته که به پرونده ی کسان دیگری که از جهات سیاسی واجد مراتب بالاتری هستند هم رسیدگی شود. چنان که از ابتدای بررسی این پرونده، دست داشتن برخی از نمایندگان مجلس در آن مطرح شد. شاخص ترین فردی که نامش در ارتباط با این پرونده به میان آمد علا الدین بروجردی رئیس کمیسیون امنیت ملی و سیاست خارجی مجلس بود و همین موضوع درگیری های زیادی را بین او و نمایدگان دیگر و از جمله کریم قدوسی نماینده مشهد بوجود آورد.

قدوسی گفت "بروجردی توصیه نامه هایی را با سربرگ کمیسیون امنیت ملی در حمایت از گروه امیرمنصور آریا و خاوری نوشته بود، در حالی که سربرگ کمیسیون باید تنها در راستای اهداف کمیسیون به کار گرفته شود و هیچ گاه نمی­توان در چهارچوب حمایت از یک شخص و یا گروه اقتصادی که ارتباطات نزدیکی نیز با اشخاص داشته اند، چنین تخلفی را انجام داد." قدوسی تصریح کرد: "با توجه به اعترافات امیرمنصور آریا، متهم اصلی پرونده و همچنین با توجه به اعترافات فرزند بروجردی که اکنون بازداشت است، علاءالدین بروجردی متهم این پرونده است و باید بازداشت شود. متأسفانه به رغم نظر قاضی پرونده بر بازداشت رئیس کمیسیون امنیت ملی و سیاست خارجی مجلس، هنوز وی بازداشت نشده است."

علاوه بر بروجردی، در انتخابات مجلس نهم نیز فاش شد که تعدادی از نمایندگان مجلس به دلیل دخالت در موضوع اختلاس سه هزار میلیارد تومانی رد صلاحیت شدند. البته خبرهایی در این مورد بود که  گویا این نمایندگان تبرئه شده و یا حد اقل هیچ کدام حکمی بابت شرکت در این اختلاس نگرفتند.

همچنین در نامه ای که همان ابتدا، برادر امیر خسروی خطاب به شاهرودی رئیس وقت قوه قضائیه نوشت، به موضوع درخواست رشوه از سوی معاون بازرسی کل کشور نیز اشاره شده بود. خود امیرخسروی نیز در دوازدهمین جلسه دادگاه اش گفته بود: «فرض کنید که من را اعدام کردید. آیا مملکت اصلاح میشود؟ کسانی که پشت نظام پنهان شده اند چه میشوند؟این آقایان که در این پرونده همکاری داشته اند؟». به همین خاطر بود که علی خامنه ای با اطلاع از وضعیت فراگیر فساد که نظام تحت امرش را فراگرفته، به فوریت و قبل از این که دیر بشود از رسانه ها خواست که قضیه اختلاس بزرگ را "کش" ندهند.

واقعیت این است که با وجود چنین وضعیتی از فساد گسترده هیچ دولتی نمی تواند معضل فساد نهادینه شده را در ایران چاره کند. یادتان هست که دولت دروغگوی احمدی نژاد با شعار پر طمطراق مبارزه با فساد آمد اما دیدیم که فاسدترین دولت بعد از انقلاب بود و شاخص آن هم پرونده محمد رضا رحیمی معاون اول احمدی نژاد، بقایی معاون اجرایی او و همچنین انبوهی از مدیران دولت احمدی نژاد، مفسد بودند و به کار فساد. حالا هم مهم ترین مشکلی که حسن روحانی با ان درگیر است یک رانت 650 میلیون یورویی است که ظاهرا احمد توکلی افشا کرده و مدعی است که پرونده های دیگری هم در این زمینه وجود دارد.

بهر حال مه آفرید امیر خسروی اعدام شد و با اعدام ضد انسانی او، پرونده اختلاس بی سابقه سه هزار میلیارد تومانی بیش از پیش در هاله ای از ابهام فرو رفت. چرا که عداه ای بدون این که قصد دفاع از امیر خسروی را داشته باشند، معتقدند که او قربانی نزاع های درون حاکمیت جمهوری اسلامی شده و اعدام او سرپوشی است بر فساد دامن گیر، سیستماتیک و خانمانسوز در جمهوری اسلامی.

تحریریه صدا

۱۳۹۲ بهمن ۵, شنبه

سرود سازی برای رجوی، نعل وارونه و اقدامی از سر ورشکستگی

رهبری مجاهدین در حالی که این روزها فی الواقع میبایستی به فکر چاره جویی برای خرابکاریها و صدمات جبران ناپذیری باشد که به دلیل بی کفایتی و بی لیاقتی به جنبش آزادیخواهی و ضد ارتجاعی مردم ایران زده، باز هم برای وانمود کردن این که کنترل اوضاع را هنوز در اختیار دارد سفارش داده سرود تازه ای برایش بسازند! گفته شده این سرود "تازه ترین کار گروه کُر ارتش آزادیبخش" است و "رایت مسعود" نام دارد. اقداماتی تبلیغاتی از این قبیل معمولا مختص زمانی است که جنبشی، حزبی یا سازمانی سیاسی به پیروزی و یا حداقل دستآوردی نائل شده و آن پیروزی را با ساخت مثلا سرودی یا چاپ پوستری و . . . ثبت و ماندگار می­کند. حال آن که همه میدانند که رجوی سالهاست که هیچ توفیقی در هیچ زمینه ای نداشته، و فعلا نیز با از دست دادن کمپ اشرف و اخراج پر هزینه از آن، در شرایط بسیار دشواری به لحاظ سیاسی، تشکیلاتی و امنیتی قرار گرفته و همزمان با سیل عظیمی از انتقادات منطقی و بی پاسخ مانده شمار روز اقزونی از منتقدان روبروست.  بنا براین جا دارد پرسید که مناسبت ساخت سرود جدید آنهم تماما در مدح رجوی چیست و موضوعیت آن کدام است؟ البته میتوان حدس زد که احتمالا این سرود با هدف تیز کردن بازهم بیشتر رهبری خاص الخاص (!) و کیش شخصیت رجوی سرهم بندی شده باشد.
اجازه بدهید از آهنگ و ملودی و تنظیم این سرود که بسیار ضعیف و کاری دست چندم بنظر میرسد بگذریم و به محتوا، یعنی شعر آن بپردازیم:
بر بلندای زمان
در کبود آسمان
جلوه ای ديگر نمود
رايت مسعود
او مرد تنگه های بی عبور است
او تکيه گاه دلشکستگان
او ره فروز رزم تا به آخر
بر شب ستم چو رعد بی امان
رسم و راه مسعود افتخار ماست
او اميد خلقی خسته از جفاست
از تبارش اينک ارتشی بپاست
از نبرد او شب کهکشان سراست
شهيد لحظه لحظه ی حماسه ها
به نام او به دارها چه بوسه ها
نثار او درود ما دعای ما
در اين زمانه ی پر ابتلا
اگر فدای بی کرانه اش نبود
اگر وفای صادقانه اش نبود
اگر فروغ جاودانه اش نبود
افق چگونه چهره می گشود
از نبرد او شب کهکشان سراست
گويد آری می توان
تکيه کن بر خلق خويش
می خروشد بی امان:
هان يکانها پيش
فرمانده ی نبرد سرنگونی ست
در صحنه های سخت و پر خطر
ما در رهش به پای سر روانه
تا طلوع مهر مرز پر گهر.  
ملاحظه میکنید، این توهمات وحشتناک دون کیشوتی رجوی است. زیر ضرب بیشترین و بی سابقه ترین انتقادات سیاسی، تشکیلاتی و ایدئولوژیکی و در حالی که بود و نبود سازمان رجوی در مقابل بزرگترین علامت سئوال قرار گرفته، حضرتشان با بوق و کرنا برای خودش سرود سفارش داده و کارچرخانان نیز به مدح او نشسته اند. این سرود سازی بی دلیل و جهت هم به همان ماجرای توپ درکردن فانتزی مریم رجوی در محل زندگیش در اوور سورواز شباهت دارد. در محتوای این سرود که بیشتر به نثر و متن یک مقاله جویده جویده میماند تا یک سروده موزون و منظوم، رجوی از جمله "مرد تنگه های بی عبور" خوانده شده است.
معلوم نیست از کدام تنگه صحبت میکنند. چون رجوی در طول زندگیش از قضا نشان داده که مرد عبور از هیچ تنگه ای نبوده است. نیازی به گفتن ندارد که رجوی نه از "تنگه چارزیر" توانست عبور کند، نه از "تنگه و توحید" و نه از بسا تنگه های دیگر و نه در حال حاضر نیز قادر است که از تنگه خودخواهی و استبداد رای و قدرت پرستی گذر کند.
جالب این که رجوی تک به تک افراد تشکیلات را با ضرب و زور و با کتک و خودکشی وادار میساخت تا از به اصطلاح تنگه هایی که خود رجوی و بعضا تصنعی برایشان میساخت عبور کنند، اما خودش علنا میگفت که رهبری از چنین امورات و عبوراتی مبراست؛ نه باید از تنگه ای بگذرد، نه "انقلاب" کند و نه به کسی پاسخ بگوید. او در اوهام و خیالات بی ارتباط با عالم واقع با صراحت خود را موجودی کیفا متفاوت از دیگران تعریف میکرد و میگفت که سایر افراد با هم تفاوت کمّی دارند اما تفاوت رجوی با همه آن دیگران کیفی است! ادعایی که پیغمبران نیز اصرار داشتند که با تاکید از آن فاصله بگیرند و به کرات خاطر نشان میشدند که "من هم انسانی مانند شما هستم".  
در سرود "رایت مسعود" همچنین میخوانید رجوی "ره فروز رزم تا به آخر، بر شب ستم چو رعد بی امان". بهتر بود گفته میشد رعدهای بی محتوا و پر سر و صدا و رزمهایی به نیت فرار! چرا که رجوی در هیچ رزمی تاب نیاورده و در اولین فرصت ممکن فرار را بر قرار ترجیح داده است. در فاز به اصطلاح نظامی، تا جنگ مغلوبه شد، اول کسی که گریخت رجوی بود و بعد هم ازدواج دوم و ازدواج سوم، سپس در تونل بتنی چندین لایه با چندین در و دروازه قایم شد و از خودش محافظت میکرد و الان هم که بیش 10 سال است گم و گور شده و خبری از اونیست. شاید باور نکنید حتی احتمال این که رجوی روزی روزگاری مثلا در "رزمی"، در عملیاتی حضور پیدا کند غیر قابل تصور است. در همین زمینه برای مثال اگر کسی در نشست جمعی داخل تشکیلات دچار احساسات میشد و آرزو میکرد مثلا عملیات بعدی با جلوداری رجوی ها صورت بگیرد، بدون شک حکم قتل خود را امضا کرده بود و افراد حاضر بر سرش میریختند و با فحش و ناسزا آب دهان به رویش میانداختند. فقط به این خاطر که چرا گفته که رهبری در عملیات احتمالی بعدی شرکت کند.
 سفارش گیران و سرود سازان برای رجوی در ادامه، لیستی از کارهای رجوی را ردیف کرده و آورده اند: "در اين زمانه ی پر ابتلا ، اگر فدای بی کرانه اش نبود، اگر وفای صادقانه اش نبود، اگر فروغ جاودانه اش نبود، افق چگونه چهره می گشود". یعنی اگر کارهای رجوی نبود، اگر عملیات فروغ جاودان نبود افق یا کائنات آشفته میشد! تازه عملیات فروغ، عملیاتی شکست خورده است و بیشترین خسارات و تلفات را به لحاظ کیفی روی دست مجاهدین گذاشت. حساب کنید اگر این عملیات پیروز شده بود چه بر سر کائنات میامد؟! تصور رجوی در قرن بیست و یکم از رابطه خودش با انسانهای دیگر و از رابطه اش با کائنات هم خنده دار است و هم گریه دار. انگاری همان تصور شاه اسماعیل صفوی در 500 سال پیش است که سر تا پا خرافه و ارتجاع بود. ضمنا سرود سازان یک گاف هم داده اند و معلوم نیست که چرا باصطلاح انقلاب ایدئولوژیک مجاهدین در این سرود و در این لیست مشعشع "افق" شکن از قلم افتاده است؟ چون این به اصطلاح انقلاب مورد بسیار مهمی است و به ادعای رجوی اگر انقلاب ایدولوژیک که حالا انقلاب مریم نامیده میشود نبود، همه چیز میپاشید و از میان میرفت.
سرود "رایت مسعود" اگر چه با مفاهیمی سست تر و ضعیف تر و با ریتمی کسالت بار ادامه پیدا میکند، اما قطعا مخاطب و مستمعی برای آن وجود ندارد، زیرا مردم ایران با آگاهی و تجربه اندوزی از جنابتهای خمینی و جفاکاریهای رجوی بویژه در حق نیروهای خودی، گوششان بدهکار این تاکتیک های مهوع تبلیغاتی نیست.  بنابراین رهبری مجاهدین که گمان میکرد با بسیج هتاکی و فحاشی و با برچسب زدن و به اصطلاح رژیم مال کردن منتقدین و یا اقدامات تبلیغاتی برای تیز کردن رهبری، میتوانست آنها را از میدان نقد و انبوهی حرف حساب علیه خودش بتاراند، حالا به تدریج و به ناگزیر در میبابد که هیچ چاره ای ندارد جز این که راه منظق در پیش گیرد و پاسحکو باشد.
تحریریه صدا

۱۳۹۲ دی ۱۶, دوشنبه

در پاسداری از نقد یا سرکوب منتقد؟!

در پی افتضاحی که اخیرا رهبری مجاهدین با تولید و انتشار ترانه ای علیه منتقدین ببار آورد وموجب افشا و رسوایی بیش از پیش خود شد، برخی هواداران کنار کشیده و شرمگین مجاهدین که بیش از بیست سال است از سازمان جدا شده و تا فرق سر در زندگی و مسائل شخصی خود غرق و گرفتارند، و فرصت سرخاراندن هم برایشان نمانده، وادار شدند کمی از گرفتاریهای روزمره نظیر کار و بیزنس و خرید و فروش و میهمانی رفتن و میهمانی دادن بزنند و با تنطیم فحشنامه ای علیه منتقدین پا به میدان حمایت از مجاهدین بگذارند، و به اصطلاح خودی نشان بدهند. از جمله این هواداران خسته و شرمنده فردی است به نام سعید اطلس است که به گفته خودش با "اکراه و بی میلی" مطلبی را سرتا پا در رد و نفی انقلابی منتقدین رهبری مجاهدین با عنوان بی ربط "حُرمت قلم و نقد و نقدپذیری را پاس بداریم" فراهم آورده و روی اینترنت گذاشته است.
وی که از قضا کمترین حرمتی برای قلم و نقد قائل نشده نوشته است که "بنا نداشتم که خود را وارد یک گفتمان مضّر و مسموم اینترنتی بکنم"! او اما به این گفته خود وفادار نمیماند و بدون این که بگوید که چرا وفادار نمانده به این "گفتمان مضر و مسموم" وارد شده، و از همان سطر اول بنا را بر فحاشی و هتاکی علیه منتقدین سازمان گذاشته است.
نامبرده در پاراگراف اول نوشته اش که چهار سطر بیشتر نیست حدود 10 بار حرمت قلم و حرمت منتقد را زیر پا گذاشته و کلماتی مانند مسموم، بی فرهنگی، ناسزاگویی، یاس آفرینی، بی ظرفیتی، بی مسئولیتی، انتقام جویی کور، ویروسهای نفرت زا، خودزنی های بی در و پیکر را علیه منتقدین رهبری مجاهدین به کار گرفته است. این تازه در شرایطی است که اکراه داشته و نمیخواسته وارد شود! تصور کنید اگر راغب بود و میخواست وارد شود چه چیزیهایی که نمینوشت؟! گمان نکنید که از اینجا به بعد در نوشته او حرمت قلم و منتقد بینوا رعایت شده، نه، چماق همچنان بالا و درگردش است و منتقدین با کلماتی نظیر  خود شیفتگی، شیطان سازی، دق دل، مقاصد بودار، تشویش اذهان (این یکی چقدر شبیه ادبیات قوه قضائیه رژیم است)، بوق و کرنا، بسیجی خط امامی، اظهارات سخیف، موضع گیری آخوند پسند، فضولات، همبستری با رژیم، غیر اخلاقی، آلوده کردن فضا، و. . . نواخته شده اند.
سعید اطلس در برخوردی جانبدارانه و در حمایت از رهبری مجاهدین و بدون ملاحظه و رعایت هیچ پرنسیبی همه چیز و همه کس را قاطی کرده و از جمله پرویز یعقوبی را کنار شاهسوندی و علی فراستی و خدابنده نشانده و تو نمیدانی که علی فراستی چه ربطی به موضوع دارد و چرا از قبر بیرون کشیده شده است. سعید اطلس که احتمالا از اساس متوجه انتقاد اصولی پرویز یعقوبی به رهبری مجاهدین در همان سالها نشده، قصد دارد با آسمان و ریسمون وانمود کند که گویی منتقدین دیگری غیر از شاهسوندی و فراستی علیه رهبری مجاهدین وجود ندارد، و یا همه مانند آنها هستند. چون در نتیجه گیری هم "آخر و عاقبت" همین افراد را یادآور شده است. غافل از آن که اگر سعید اطلس صبح تا شب و شب تا صبح بدنبال زندگی شخصی و حل و فصل امورات دنیوی است، انسانی مانند پرویز یعقوبی در حد توان به فکر مجاهدین و ایران و مردم و ایران است و با بیش از 50 سال مبارزه در سن 80 سالگی به مراتب ساده تر، بی ادعاتر و مردمی تر از او زندگی میکند. به طوری که خیلیها باید آرزو کنند عاقبتی مانند پرویز یعقوبی داشته باشند.  
سعید اطلس حتی جرئت نمیکند به خودش نیز یادآور شود که همین حالا شمار قابل توجهی از منتقدین مجاهدین اعم از دکتر و وکیل و حقوقدان و شاعر و نویسنده و فعال حقوق بشر حضور دارند که بعضا بیش از سی سال از عمر و جوانی خود را درون سازمان گذرانده و برخلاف سعید اطلس بعضا تا بالاترین مدارج سازمان نیز رسیده اند. این منتقدین، همچنان عبور ناپذیرترین مرزها را با رژیم حفظ کرده و بارها به روشنی و با صراحت خود را  دشمن رژیم و منتقد یا مخالف مجاهدین تعریف کرده اند. سعید اطلس همچنین جرئت نکرده که حتی به یک مورد از مجموعه انتقادات این منتقدین نزدیک شده و یا به آنها اشاره کند. او که منتقدین را با زشتترین کلمات مورد حمله قرار داده این اندازه شجاعت نداشته که بگوید کدامیک از انتقادات منتقدین غیر واقعی و ناوارد است.
وی مینویسد که مطالب انتقادی علیه رهبری مجاهدین "حاوی نکات جدیدی نسبت به عملکردهای سازمان مجاهدین نبوده بلکه فرموله کردن انتقادها و همچنین تکرار دعاوی گذشتۀ ناراضیان جدا شده از سازمان بوده است." ملاحظه میکنید او گمان میکند هر نقدی را که تکرار شد میتوان نادیده گرفت! نمیگوید که آیا همین نقدهای تکراری را وارد میداند و قبول دارد یا نه و اگر قبول ندارد چرا؟
سعید اطلس در این نوشته درهم و برهم و مغشوش بالاخره نمیگوید که اساسا به نقد اعتقادی دارد یا نه؟ و آیا منتقدین حاضر رهبری مجاهدین مجاز هستند به رهبری انتقاد کنند یا نه؟ و آیا رهبری باید در قبال انتقادات جوابگو باشد یا نه؟ و این که منتقدین چگونه باید انتقاد میکردند تا پاسخی منطقی میگرفتند و با درج عکس و فیلم و تفصیلات به آنها نمیگفتند مزدور، اطلاعاتی، لاشخور، لجن، رو سیاه، لوش، تیغ شیخ تیز کن، لمپن سیاسی، گند مال ملاها، میمون، بریده، دریده، توی آبگند شیخ تپیده، پلشت، قرشمال، نرینه رسوب کرده در معابر فرنگ، رذل، روانپریش، خر، خاک بر سر، تفاله، خائن و . . . سعید اطلس مشخص نمیگند که آیا اینها را هم جزء "گفتمان مسموم و مضر" محاسبه کرده است یا نه؟
این پاسدار حرمت نقد در نوشته خود هیچ اشاره ای به مطالب زشتی که حالا قریب یک سال است از طرف رهبری مجاهدین 24ساعته نثار منتقدین میشود نمیکند. او نمیگوید که اگر آقایان قصیم و روحانی نمیخواستند با شورای مجاهدین کار کنند چه باید میکردند که مصداق "شناعت" و "دنائت" و ردالت و هزار تا ناسزای دیگر نمیشدند و یا اگر اسماعیل وفا یغمایی میخواست از سرنوشت همسر سابق اش مطلع شود و بداند که او زنده است یا نه تا نگرانی فرزندش را برطرف کند، چه باید میکرد که خشم رهبری مجاهدین برانگیخته نشود؟ همان رهبری ای که مطلقا از ادعای رحمت و رهایی کوتاه نمیایند و یکی خود را "مهرتابان" و یکی "جان حانان" مینامند.
آقای سعید اطلس اجازه هست پرسیده شود که آیا راست است که در داخل تشکیلات مجاهدین با مستمسک قرار دادن برخی آیات سوره احزاب به ضرب و زور جا انداخته اند که تمام زنان عالم یا حداقل زنان گیر افتاده در سازمان مجاهدین، محرم و حلال جنسی و ناموس رهبری هستند؟ آیا راست است که رهبری مجاز بوده و مجاز هست این زنان را به طور فیزیکی لمس کند، به گردنشان گردن بند بیآویزد، و آنها نیز در مقابل او بدون حجاب مینشستند و یا روسری خود را به کمر بسته و برای او عربی میرقصیدند؟ طرح این سوالات از رهبری سازمانی که خود را مدعی آلترناتیوی رژیم میداند رواست یا به گفته شما شکستن "مرز با بسیجی خط امامی " و "همبستری با رژیم" است؟! آیا اگر کسی این سئوالات را مطرح کرد، از حق نقد برخوردار است و باید جوابش را داد یا به گفته شما فضا را آلوده و از رهبری "شیطان سازی" میکند؟ آخر شما که در خارج کشورید و در امن عیش بسر میبرید و از ناروایهای باورنکردنی که چند دهه است بر افراد درون تشکیلات روا میشود خبر ندارید.
شما در قسمت پایانی نوشته خود آورده اید  "جامعۀ آفت زده و ستم پذیر، جامعۀ میرایی است که در آن قلم ها شکسته و دهانها بسته می شوند. بنابراین برای گسُترش دگر اندیشی و بالا بردن ظرفیت های نقد پذیری در یک جامعۀ بسته، باید تلاش های فرهنگی را گسُترش داد و بهای لازم را هم پرداخت."
لطفا از این شعار دادنهای پوشال دست بردارید! شما که بهایی برای نقد نمیپردازید، همه همت شما این است که اگر اشتغالات دنیوی اجازه دهد در سال یکی دو مطلب در حمایت از رهبری مجاهدین راهی اینترنت میکنید و وظیفه خود را تمام شده میدانید. بهای نقد را از جمله کسانی میپردازند که به خاطر جدایی کاملا محترمانه از شورای مجاهدین متجاوز از 6 ماه است که زیر ضرب بیشترین فحاشیها و هتاکیها و فشارهای سرکوبگرانه و ناروا قرار دارند و ظاهرا این سرکوب و جفاکاری ظالمانه پایانی هم ندارد. با این وصف بر اثر ایستادگی همین منتقدین پرده تقدس مابی رهبری مجاهدین از هم دریده و ارعاب و سرکوب نیز راه بجایی نبرده و نخواهد برد، قطعا رهبری مجاهدین چاره ای ندارد جز این که مسئولیت رفتارهای خود را به عهده بگیرد و پاسخگوی اعمال خود باشد. شما هم بهتر است اگر اوقات فراغتی یافتید و خواستید اعلام حضور کنید در دفاع از نقد و در حمایت از منتقد بنویسید که بی تردید ثواب دنیا و آخرت را در پی خواهد داشت.
تحریریه صدا