۱۳۹۲ آذر ۲۸, پنجشنبه

هدف نقــد

اخیرا ایرج مصداقی، در نقدی تند، باردیگر بعضی انتقادات اساسی رهبری مجاهدین را مطرح کرده است. نقدهای ایرج عموما واردند و در خور آن هستند که مجاهدین از سر احساس مسئولیت به روشنی به آنها پاسخ گویند. با این وصف نکته ای در پیوند با نوشته اخیر مصداقی وجود دارد و آن لحن و بیان، و فاکتهایی است که در نوشته خود استفاده کرده است. ما با تاکید موکد بر اهمیت و نقش ضروری نقد اصولی در پویایی و رشد فی­المثل یک جریان سیاسی و یا جلوگیری احتمالی از انحراف آن، نکاتی را در ارتباط با این نقد مطرح میکنیم.  
ابتدا لازم است یادآوری کنیم که افراد دیگری و از جمله آقای حنیف حیدر نژاد نیز در فضای مجازی و سایت شخصی خود ایراداتی را به نوشته  ایرج وارد دانسته و از جمله مینویسد "آخرین نوشته ایرج مصداقی نیز علیرغم منطق و محتوای قوی آن،  در مواردی با زبانی "گزنده" تنظیم  شده است. از نظر من به دلیل همین لحن بیان است که . . . شاهدیم که در قسمت نظرات سایت دریچه زرد، بخش زیادی از نظرات نوشته شده نه به محتوا ی مطلب، بلکه به موضوعات دیگر کشیده می شود. اهمیت این موضوع زمانی بیشتر روشن می شود که توجه شود لحن مقالات و یا نظرات انتشار شده ی پیرامون آن می تواند این احساس را به ناظرین و رسانه های جمعی منتقل کند که گویا آنچه بین منتقدین و مخالفین سازمان مجاهدین و رهبری آن در جریان است یک دعوای خانگی است و از همین رو ترجیح می دهند وارد آن نشده  و از آن فاصله بگیرند. تنظیم یک نوشته به نحوی که مسئله ای با این اهمیت را در دید ناظر بیرونی تا حد یک "دعوای خانگی"  تقلیل دهد، می تواند پس از مدتی منجر به فراموشی اصل مطالب شود."
علاوه بر این، افراد دیکری که به گفته خودشان نمیخواستند "کنترل" خود را قبال نوشته اخیر مصداقی از دست بدهند اما متاسفانه "عنان" از کف دادند، نوشته مصداقی را "قبیح"، "ناپسند"، ژورنالیسم هرزه"، "سر زیر لحاف دیگران کردن"، "پیراهن عثمان"، "آلوده" و . . . نامیده اند.
مجددا یادآور میشویم که مطلقا از نقد نباید فرو گزار کرد و از انتقاد بخصوص نسبت به مجاهدین که همواره خود را برتر از نقد دانسته اند بهیچ وجه نباید کوتاهی نمود، اما باید به یاد داشته باشیم که نقد را به مسائل شخصی درنیآمیزیم. آنچه را که ما از مجاهدین بحق میخواهیم تا انجام ندهند، خودمان نیز نباید انجام دهیم. مثلا اگر ما زشتگویی و هرزه درایی مجاهدین علیه غلام روابط و یا تهمتهای ناروا و بدون دلیل و سند علیه دیگر منتقدان مجاهدین را درست نمیدانیم و محکوم میکنیم، شایسته است که خودمان نیز به چنین رفتاری دست نزنیم.
مصداقی خطاب به مریم رجوی نوشته است "شما اگر تمایلی به استفاده از سیانور نداشتید، بر می‌گشت به حس واقعی مادرانه‌ای که در شما نضج می‌گرفت. شما باردار بودید. تلاش وافری داشتید که فرزند‌تان را حفظ کنید. حق هم داشتید، اقدامی بود مسئولانه و انسانی.  پیش‌تر با سقط جنین روبرو شده و آرزو داشتید که این بار مادر شوید که شدید".
مطرح کردن فاکتهایی از این قبیل یعنی شخصی کردن موضوع و سرک کشیدن به زندگی خصوصی افراد که ضرورتی برای طرح آن در نقد به مجاهدین نیست. طبعا حفط و نگهداری از جنین، وظیفه هر مادر و هر زن بارداری است و میتواند ایرادی هم نداشته باشد. ایکاش از مریم رجوی پرسیده میشد و پرسیده شود که او در سازمان مجاهدین، چرا علاوه بر خودش سایر زنان و دختران معصوم را نیز ملک طلق شوهرش میداند و چرا با آنها و فرزندانشان رفتاری کنیزوار و "کلفت"وار و غیر انسانی داشته است؟ مسعود رجوی در تنگنای پاسخگویی به این که با چه هدفی گردن بند طلا مزین به عکس خود را بر گردن زنان و دختران سازمان انداخته، به دروغ خود را بی خبر قلمداد میکند و همه چیز را به گردن مریم میاندازد. او مدعی میشود که مریم بدون اطلاع مسعود، گردنبندهای طلا با عکس او را که به آن "مسعودی" میگفتند به گردن و زنان و دختران سازمان انداخته است.
ایرج مصداقی خطاب به مریم میگوید "شما در عمرتان یک سیلی هم نخورده‌اید، یک روز هم نه در زمان شاه و نه در زمان خمینی مزه‌ی سلول و چشم‌بند را نچشیده‌اید اما مهدی ابریشم‌چی برای اعتبار بخشیدن کاذب به شما مدعی بود «برای مریم شکنجه چیزی نبود»! . . .  کدام امتحان را در رابطه با شکنجه پس داده بودید که در ارتباط با شما چنین دروغ‌هایی مطرح می‌شد و سکوت تأیید آمیز می‌کردید؟ . . . یعنی شما بالاتر از «اشرف» و همه آن‌هایی بودید که «بسادگی کشته» شدند. شما می‌دانید حتی اگر چنین تقاضایی - عدم حمل کپسول سیانور- میکردید مورد موافقت قرار نمی‌گرفت. چرا که اصل بر حفظ اطلاعات است و نه این که «یک زن شکنجه شود تا خمینی بیشتر افشا شود.» مگر خمینی کم «افشا» شده بود، مگر زنان کم شکنجه شده بودند، مگر قرار بود شما «نوبرش» را بیاورید؟"
این همان لحنی است که گفته میشود نقد را فرو میکاهد و ممکن است از همراهی و حمایت دیگران از این نقد جلوگیری کرده و فراموشی اصل آن را فراهم کند. به نظر میرسد بکارگیری چنین لحنی اساسا ضرورتی ندارد. همین لحن در بخشهای دیگری از نوشته مصداقی ادامه یافته است: "در طول عمرتان در هیچ میدان نبردی مستقیماً حاضر نبوده‌اید، در هیچ عملیاتی مشارکت نداشته‌اید، در هیچ درگیری‌ای حضور نداشته‌اید . . . آنان که همسر سابق‌تان را در روزهایی که از میدان نبرد گریخته بود، دیده‌اند شهادت می‌دهند که  چه حال و روز نزاری داشت. حتماً خود او و شما آن روزها را به یاد دارید. چه خوب شد که دستگیر نشدید وگرنه خدا می‌داند ما زندانیان با توجه به این که قدرت نمایش و نقش ‌بازی‌ کردن همسرتان هم خوب است مجبور به دیدن چه شوهایی با بازیگری او نمی‌شدیم و افسوس نمی‌خوردیم."
در نقد باید که انصاف داشت، احتمالا خود ایرج هم میپذیرد که این داوری منصفانه نیست، چون هنوز حادثه اتفاق نیافتاده است. کسی که هنوز دستگیر نشده و به شکنجه گاه نرفته نمیتوان میزان ضعف و قوت و استقامتش را اندازه گرفت. شما اگر عمل صورت نگرفته ای را پیشاپیش داوری کردید، باید منتظر باشید که کسی به داوری شما در مورد اعمال انجام شده نیز اعتناء و اعتماد نکند. انسان ویژگیهای متضادی دارد که شجاعت و مقاومت، و ترس و ضعف از جمله آنهاست. در سالهای اول دهه 60 شمار بسیاری از زنان ومردان مجاهد بوده اند که همراه همسران و فرزندان شان در خانه های تیمی، تا آخرین نفس شجاعانه ایستادند وجنگیدند؛ در سالهای میانی همین دهه نیز در زندان های خمینی شمار بسا بیشتری بر سر مواضع خود ماندند و قهرمانانه به شهادت رسیدند. این معلوم نیست که اگر مریم رجوی و همسر سابق اش نیز با هجوم پاسداران روبرو میشدند و یا در مقابل سختیهای زندان و شکنجه و اعدام قرار میگرفتند، مقاومت نمیکردند و نمیایستادند. و اگر به زعم ایرج مصداقی ضعفی هم از آنها بروز میکرد، جایی برای سرزنش نمیبود؛ چرا که انسانها میتوانند در شرایطی ضعف نیز از خود نشان بدهند. انسان موجودی ناشناخته است و میتواند که در قبال شرایط یکسان واکنشهای متفاوتی از خود بروز دهد. چه بسا ایرج مصداقی نیز این تجربه را داشته باشد که فراوان بودند افرادی که در تورهای عمومی سال 60 دستگیر شدند و با آن که اساسا سیاسی نبودند اما حال که راه شان به زندان و شکنجه کشیده شده بود چنان مقاومت وچنان منش و شخصیتی از خود نشان میدادند که سایرین را بهت زده کردند؛ و نیز بودند عناصر سیاسی با تجربه ای که متاسفانه سختی ها را تاب نیآوردند و شکستند. جدای از همه اینها، این که باید  جای خوشحالی باشد که بسیاری از افرادی که ما میشناسیم بخت یارشان بود و بهر دلیل دستگیر نشدند و به ابتلاء و آزمون دشوار شلاق و شکنجه و زندان و اعدام گرفتار نیامدند.
مصداقی نکته دیگری را نیز در نوشته اخیر خود مطرح کرده که به نحو ناپسندی نوشته او را از نقدی اصولی دور میکند. این شاید غیر ضروری ترین قسمت نوشته مصداقی بوده باشد هر چند خودش از آن به عنوان یک "کشف"! اسم میبرد. مصداقی محاسبه کرده است درست در همان روزهایی که گوهر ادب آواز برای ترور و از میان برداشتن آیت الله صدوقی به عملیات انتحاری فرستاده میشد، نطفه فرزند مریم و مهدی ابریشمچی هم بسته میشده است. مصداقی تقارن زمانی این دو حادثه را به عنوان انتقاد و احتمالا گناه نابخشودنی روی میز مریم و مهدی ابریشمچی میگذارد، گوهر ادب آواز را فدا شده و به مصداق غزل حافظ ، کسی توصیف میکند که "خون دل" نصیب اش شده، و مریم و شوهرش را نیز "شاهدان بازاری" مینامد که "جام می" به دست آورده اند.
ما، گذشته و تاریخچه ظالمانه ای داریم، گفته اند، تاریخ ز تکرار خودش گریان است. هر کدام از ما در همان روزهایی به دنیا آمده ایم که همزمان کسی یا کسانی را به دار میکشیدند، به زندان میبردند و یا شکنجه میدادند. کافی است به تقویم تاریخ نگاه کنیم. معلوم نیست کسی غیر از رهبری مجاهدین در فرستادن گوهر ادب آواز به عملیات انتحاری مقصر بوده باشد. در آن روزگار مریم احتمالا یک عضو معمولی بود و در حدی نبود که در تصمیم گیریهای عمده سازمان دخالت کند. بنابراین از این بابت مسئولیتی به عهده نداشت. مضافا، آنچه باید با جدیت مورد نقد و انتقاد پیگیر قرار گیرد، خط سیاسی و مشی انتحاری است که در آن روزگار توسط رهبری مجاهدین اتخاذ شده بود؛ باید بدور از هیاهو و جو سازی دید که آیا این روش و مشی سیاسی درست بوده یانه؟ آیا دوام رژیم صرفا به مشتی ائمه جمعه و جماعت پیر و فرتوت بستگی داشت، و اگر آنها را با عملیات انتحاری از میان برمیداشتند رژیم میافتاد؟  این را باید به نقد کشید که آیا آغاز مبارزه مسلحانه و دست بردن به سلاح امری زود هنگام و چپ روانه، و تصمیمی معطوف به قدرت و از سر قدرت طلبی رهبری مجاهدین نبوده است؟ وگرنه باید پدر و مادر بسیاری از بچه هایی را که در آن روزها نطفه شان بسته میشده مقصر دانست.
بهر رو ممکن است کسانی در مخالفت با مجاهدین، از انتقادهای تند و تیز و لحن گزنده نقد علیه رهبری مجاهدین خرسند باشند، اما میدانیم که هدف نقد خوشحال شدن این و آن نیست. برماست که هدف نقد را از یاد نبریم. هدف نقد در گام نخست اصلاح و تصحیح است. هیچگونه دشمنی و لجاجت در نقد روا نیست و گفته اند نباید از مسیر انصاف در نقد بیرون رفت. بنابراین از شخصی کردن محتوای نقد باید بپرهیزیم و تا آنجا که امکان دارد با انتقادهای منطقی و اصولی تقدس مآبی، ادعای  فرا انتقادی و قلدر منشی رهبری مجاهدین را باطل کنیم تا مسولیت و پاسخگویی کامل رفتارها و تصمیم گیریهای خود را در گذشته و حال به عهده بگیرد.
تحریریه صدا
آخرین نوشته ایرج مصداقی با عنوان "سخنی با مریم رجوی؛ به یاد «گوهر» و «گوهر»ها" نیز علیرغم منطق و محتوای قوی آن، در مواردی با زبانی "گزنده" تنظیم شده است.
http://www.pezhvakeiran.com/maghaleh-57388.html از نظر من به دلیل همین لحن بیان است که در دو مثال فوق شاهدیم که در قسمت نظرات سایت دریچه زرد بخش زیادی از نظرات نوشته شده نه به محتوا ی مطلب، بلکه به موضوعات دیگر کشیده می شود.

اهمیت این موضوع زمانی بیشتر روشن می شود که توجه شود لحن مقالات و یا نظرات انتشار شده ی پیرامون آن می تواند این احساس را به ناظرین و رسانه های جمعی منتقل کند که گویا آنچه بین منتقدین و مخالفین سازمان مجاهدین و رهبری آن در جریان است یک دعوای خانگی است و از همین رو ترجیح می دهند وارد آن نشده و از آن فاصله بگیرند. تنظیم یک نوشته به نحوی که مسئله ای با این اهمیت را در دید ناظر بیرونی تا حد یک "دعوای خانگی" تقلیل دهد، می تواند پس از مدتی منجر به فراموشی اصل مطالب شود.آخرین نوشته ایرج مصداقی با عنوان "سخنی با مریم رجوی؛ به یاد «گوهر» و «گوهر»ها" نیز علیرغم منطق و محتوای قوی آن، در مواردی با زبانی "گزنده" تنظیم شده است.
http://www.pezhvakeiran.com/maghaleh-57388.html
از نظر من به دلیل همین لحن بیان است که در دو مثال فوق شاهدیم که در قسمت نظرات سایت دریچه زرد بخش زیادی از نظرات نوشته شده نه به محتوا ی مطلب، بلکه به موضوعات دیگر کشیده می شود.

اهمیت این موضوع زمانی بیشتر روشن می شود که توجه شود لحن مقالات و یا نظرات انتشار شده ی پیرامون آن می تواند این احساس را به ناظرین و رسانه های جمعی منتقل کند که گویا آنچه بین منتقدین و مخالفین سازمان مجاهدین و رهبری آن در جریان است یک دعوای خانگی است و از همین رو ترجیح می دهند وارد آن نشده و از آن فاصله بگیرند. تنظیم یک نوشته به نحوی که مسئله ای با این اهمیت را در دید ناظر بیرونی تا حد یک "دعوای خانگی" تقلیل دهد، می تواند پس از مدتی منجر به فراموشی اصل مطالب شود. آخرین نوشته ایرج مصداقی با عنوان "سخنی با مریم رجوی؛ به یاد «گوهر» و «گوهر»ها" نیز علیرغم منطق و محتوای قوی آن، در مواردی با زبانی "گزنده" تنظیم شده است.
http://www.pezhvakeiran.com/maghaleh-57388.htm

از نظر من به دلیل همین لحن بیان است که در دو مثال فوق شاهدیم که در قسمت نظرات سایت دریچه زرد بخش زیادی از نظرات نوشته شده نه به محتوا ی مطلب، بلکه به موضوعات دیگر کشیده می شود.

اهمیت این موضوع زمانی بیشتر روشن می شود که توجه شود لحن مقالات و یا نظرات انتشار شده ی پیرامون آن می تواند این احساس را به ناظرین و رسانه های جمعی منتقل کند که گویا آنچه بین منتقدین و مخالفین سازمان مجاهدین و رهبری آن در جریان است یک دعوای خانگی است و از همین رو ترجیح می دهند وارد آن نشده و از آن فاصله بگیرند. تنظیم یک نوشته به نحوی که مسئله ای با این اهمیت را در دید ناظر بیرونی تا حد یک "دعوای خانگی" تقلیل دهد، می تواند پس از مدتی منجر به فراموشی اصل مطالب شود. آخرین نوشته ایرج مصداقی با عنوان "سخنی با مریم رجوی؛ به یاد «گوهر» و «گوهر»ها" نیز علیرغم منطق و محتوای قوی آن، در مواردی با زبانی "گزنده" تنظیم شده است.
http://www.pezhvakeiran.com/maghaleh-57388.htm

از نظر من به دلیل همین لحن بیان است که در دو مثال فوق شاهدیم که در قسمت نظرات سایت دریچه زرد بخش زیادی از نظرات نوشته شده نه به محتوا ی مطلب، بلکه به موضوعات دیگر کشیده می شود.

اهمیت این موضوع زمانی بیشتر روشن می شود که توجه شود لحن مقالات و یا نظرات انتشار شده ی پیرامون آن می تواند این احساس را به ناظرین و رسانه های جمعی منتقل کند که گویا آنچه بین منتقدین و مخالفین سازمان مجاهدین و رهبری آن در جریان است یک دعوای خانگی است و از همین رو ترجیح می دهند وارد آن نشده و از آن فاصله بگیرند. تنظیم یک نوشته به نحوی که مسئله ای با این اهمیت را در دید ناظر بیرونی تا حد یک "دعوای خانگی" تقلیل دهد، می تواند پس از مدتی منجر به فراموشی اصل مطالب شود.

۱۳۹۲ آبان ۹, پنجشنبه

متدولوژی یکی از هوادار خارجه نشین در مخالفت و رد منتقدین مجاهدین

خانم زری اصفهانی لطف کرده و مطلبی را از سایت صدا با دو تصویر از همین سایت یکی علی خامنه ای و یکی مریم رجوی که هر دو در حال سوختن هستند در فیس بوک خود باز نشر داده است. باز نشر این مطلب بخصوص عکس در حال شعله ور شدن مریم رجوی در فیس بوک متعلق به این هوادار خارجه نشین مجاهدین احتمالا ناراحتی و شاید هم عصبانیت سازمان و هواداران ذوب در رهبری را به دنبال داشته است. چون نشان دادن مکرر به آتش کشیدن تصویر مریم رجوی ولو از موضع مخالفت با آن علی القاعده نباید از نظر سازمان اقدام مطلوبی بوده باشد. ظاهرا در مواردی از این قبیل برای سازمان مقرون بصرفه است که از منفعت چند ناسزا علیه منتقدین خود بگذرد و عکس در حال به اتش کشیدن مهر تابان را مکرر نکند. از این که بگذریم متدولوژی و منطق پر تناقض خانم اصفهانی هم در مخالفت و رد منتقدین مجاهدین و در اینجا آقای قصیم در نوشته ای که همراه عکسها کرده قابل تامل است.
خانم اصفهانی از همان سطر اول یکسره و بی هیچ مقدمه ای سی سال فعالیت و مبارزه و همراهی صادقانه آقای قصیم با مجاهدین و شورا را باطل میکند و دلیل آن را هم به طور خیلی ساده و مختصرفقط این میداند که مطلبی از آقای قصیم در سایت صدا بازتکثیر شده است. او مینویسد "به کجار سیده اید؟ درهرصورت مبارکتان باشد. جایتان همین جاست". منظور از "همین جا"، سایت صدا است  .
معلوم نیست خانم اصفهانی میداند که سایت صدا گاهی بفراخور مطالبی از خانم و آقای رجوی هم منتشر میکند و یا به مطالب آنها لینک میدهد، پس تکلیف آنها چه میشود؟ آنها را باید چه نامید؟ چون بزعم خانم اصفهانی هر کس که مثلا نوشته اش در سایت صدا منعکس شد، اتومات مشکل پیدا میکند. زیرا چاپ مطلب در سایت صدا از هر کس که باشد حتی اگر خودش هم نداند که مطلبش در این سایت منتشر شده باز هم حاکی از انکشاف "جنس" و ماهیت ناجور او بوده است. به همین خاطر خانم اصفهانی میگوید که هم آقای قصیم و هم مجاهدین هر دو در همکاری سی ساله با هم اشتباه کرده اند، چون "جنس" آنها با هم جور نبوده است! خانم اصفهانی اضافه میکند "نه شما نیروی ضد استثماری بودید و نه آنها کسانی بودند که دست از مبارزه بردارند." انگاری که آقای قصیم از مجاهدین میخواسته که دست از مبارزه بردارند. حال آن که گرفتاری ظاهرا این بوده که مجاهدین سالهاست که به طور جد بفکر مبارزه با رژیم نیستند و انرژی دیگران راهم صرف حفظ و حراست و بقا و حواشی کیش شخصیت خود میکنند.
اضافه بر این  باید از این خانم که خود را به اصطلاح اهل شعر و سخن هم میداند پرسید مگر همه آنهایی که با مجاهدین و شورا کار میکنند نیروی ضد استثمارند؟ مگر همین حالا همه کسانی کهدرشورا مانده و هنوز از آن جدا نشده اند نیروی ضد استثمار هستند؟ آیا شورا اساسا خودش را یک نیروی ضد استثمار تعریف میکند؟ آیا مثلا کانون توحیدی اصناف در شورا، فرض کنید وجودش واقعی باشد، قرار است صنوف ضد استثمار را نمایندگی کند؟ آیا شورا مثلا با یک سمپات بورژوا و یا خرده بورژوا کار نخواهد کرد و کمکهای او را قبول نمیکند چون نیروی ضد استثمار نیست؟ آیا جان بولتن - البته بلاتشبیه و بدور از جان آقای قصیم - و مشتی آمریکایی از رده خارج شده، از هارترین فراکسیونهای امپریالیستی که خانم رجوی انها را "شریف" ترین هم مینامد و خودشان گفته اند که فقط برای 10 دقیقه سخنرانی در جلسات مجاهدین تا یکصد هزار دلار دستمزد میگرند نیروی ضد اسثمار هستند؟
خانم اصفهانی بعد از این دورافشانیها به تحلیل روانشناختی آقای قصیم پرداخته و او را کودکی توصیف میکند که "گفتار و کردار" کودکانه دارد و خودش را "لوس" میکند. او مینویسد "چه بد است که آدم در آخر عمر و هنگام بازنشستگی به یک کودک بدل شود" و بعد ادامه میدهد که "هرچند روزی برای اینکه عکس و نوشته اش درجایی  چاپ شود و از یاد نرود بامبول جدیدی را درست کند و فیل تازه ای هوا کند . یی میل های تازه ای اختراع کند و دچار ایلوژن های تازه ای شود."!
باید یاداور شد اگرچه مجاهدین عموما عادت ندارند بجز آمریکاییها کسی را تحویل بگیرند اما همه میدانند که به آقای قصیم تریبون میدادند و تقریبا کار سخنگویی رسانه ای مجاهدین با او بود و مرتبا از جمله در تلویزیون بی بی سی یا صدای آمریکا ظاهر میشد. بنابراین اگر آقای قصیم قصد مطرح کردن خود را داشت، و میخواست از یاد نرود برای او بهترین جا همان شورای مجاهدین بود نه سایت صدا چنان که خانم اصفهانی میگوید.
این چه مرام و مسلکی است که همین که کسی نخواست یا نخواهد با مجاهدین کار کند و یا  احتمالا نقدی به آنها داشته باشد یک شبه تمام زحمات سی ساله اش دود هوا می شود و به نیروی ضد استثمار و خائن و مزدور و حتی لواط کار و خلاصه "هیچ هیچ و کمتر از هیچ" تبدیل میگردد به نوشته خانم شاعر "دیگر هیچ پشیزی ارزش" ندارد و "هیچ پشمی به کلاهش"نمیماند.
این پرت و پلا گویها نشان میدهد که جماعت تا کجا دستشان در برخورد با بیرون از خودشان خالی است. بی تردید بازتاب اتو دینامیک این بی پرنسیبی و این قدر ناشناسیهای ناشی از خودمحوری و قدرت طلبی بیمارگونه در قبال کسانی که سی سال از عمر و جوانی و دار و ندار خود را همراه مجاهدین و به امید واهی دست یابی به آزادی و کرامت آدمی مصروف کردند به خود مجاهدین بر میگردد و قطعا بیش از پیش آنها را با انزوا و تنفر گسترده عمومی روبرو خواهد ساخت. 
تحریریه ضدا
 
 
 
 

۱۳۹۲ مهر ۸, دوشنبه

پروژه مذاکره رژیم با آمریکا و آینده باز هم دشوارتر مجاهدین؟

طلسم گفتگو و مداکره رژیم با آمریکا بالاخره شکسته شد. دو طرف در بالاترین سطوح کنار هم نشستند و یا تلفنی صحبت کردند. تب نزدیکی رژیم با آمریکا به حدی بالا گرفته که اگر تا دیروز، رابطه و گفتگوی دو طرف امری بعید و شگفت بود، حالا تاخیر یکی دو روزه در ایجاد گفتگو و "دست دادن" مقامات رژیم و آمریکا، "به دلیل آماده نبودن مقدمات"، سخت شگفتی ساز میشود. دیگر از "شیطان بزرگ" در سخنرانیهای گردانندگان رژیم، و شعار همیشگی "مرگ بر آمریکا" در نماز جمعه خبری نیست؛ طرف آمریکایی هم ظاهرا از یاداوری و تکرار دائمی این که "گزینه نظامی" علیه رژیم همچنان روی میز است کوتاه آمده و علنا در تریبونهای رسمی میگوید که قصد "تغییر رژیم" را ندارند.
ظاهرا تحریمها کمر رژیم را شکسته و آن را از پا درآورده، یک قلم صادرات نفت از 2/5 میلیون بشکه، به روزی 700 هزار بشکه کاهش یافته، تورم بیش از دو برابر شده، و گفته میشود رژیم بیش از یکصد میلیارد دلار ضرر و زیان تحریمها را متحمل شده است. همه اینها نظام ولایت را ناگزیر ساخته تا فعلا از بی ادبیها و هارت و پورت توخالی دوران احمدی نژاد دست بردارد، و هوس شراکت در مدیریت جهانی و نابودی رژیم اشغالگر قدس را از سر بیرون کند. فرم حرف زدن و به اصطلاح ادبیات خود را تغییر دهد، و از ترس بدتر شدن اوضاع ، خود را به رعایت نزاکت و هنجارهای بین اللمللی متعهد بداند.    
بعبارت دیگر شاخ قلدر منشی و چموشی رژیم در قبال جامعه جهانی شکسته و مذاکره و گفتگو و احتمالا عادی سازی روابط بخصوص میان تهران و واشنگتن در دستور کار دولت روحانی قرار دارد. اوضاع چندان خراب است که سایر دسته بندیهای داخلی رژیم از اصولگرا و افراطی تا بیت رهبری و سپاه پاسداران نیز تحولات سیاست خارجی رژیم را "از موضع قدرت" و "قهرمانانه" دانسته و آن را مورد حمایت قرار داده اند. البته خرده جناحهایی مانند روزنامه کیهان و سردبیر آن حسین شریعتمداری هنوز در داخل رژیم هستند که از برقراری احتمالی رابطه و حتی مذاکره با آمریکا میترسند. در خارج از ایران نیز از جمله نتانیاهو نخست وزیر اسرائیل سخت از احتمال عادی شدن روابط ایران و آمریکا هراسیده و در این مورد خاص به باراک اوباما هشدار نیز داده است.
فارغ از این که رژیم در پیشبرد این پروژه و رویکرد جدید چقدر راست بگوید و یا تا کجا خدعه بکار کند، این اتفاق که پس از سی و اندی سال روی میدهد، تا همین جا هم نقطه عطفی در سیاست خارجی رژیم محسوب میشود. رژیم چه بخواهد یا نخواهد به جایی رسیده که بهر رو ناگزیر است رابطه خود را با غرب تصحیح کند، پای بود و نبود رژیم در کار است. همه میدانند که اگر رژیم در این مرحله نتواند گشایشی با جامعه جهانی و بویژه با آمریکا ایجاد کند، با شرایط بسیار جدی و خطرناکی روبرو خواهد شد.
شرایط جدید، بدون تردید تاثیرات خود را بر تحولات داخل ایران و بخصوص بر جریانهای سیاسی مخالف و نیز اپوزیسیون داخل و خارج کشور بر جای خواهد گذاشت. در این میان مجاهدین ممکن است به دلیل این که کل سازمان و رهبری آن در خارج کشور است، و این که اساسا بر روی تهاجم نظامی غرب به رژیم و درگرفتن جنگی دوباره در ایران سرمایه گذاری کرده اند، بیش از دیگران متحمل آسیب و زیان بشوند. نگرانی مضاعف آنجاست که مجاهدین رویکرد تازه رژیم را چندان جدی نمیگیرند و یا گمان میکنند رژیم قادر نیست از دشمنی با آمریکا و یا خواست تولید سلاح هسته ای دست بردارد.
رهبری مجاهدین تا بحال تحلیل قابل اعتنایی از سیاست تازه رژیم در نزدیکی و گفتگوی با آمریکا ارائه نداده،  اما حسن داعی نماینده رسانه ای مجاهدین در آمریکا در برنامه ای تلویزیونی قصد رژیم از نزدیکی به آمریکا را حیله گرانه خواند و گفت که رژیم در صدد ساخت سلاح هسته ای است.
روشن است که ابهاماتی در چگونگی پیشرفت پروژه گشایش در سیاست خارجی رژیم وجود دارد و باید منتظر ماند و عملکرد آنها را دید، اما مجاهدین پیش از این هم در مواردی و منجمله در مورد قبول آتش بس در جنگ ایران و عراق، و پیامدهای مرگ خمینی، اشتباهات مشابهی را مرتکب شده اند، آنجا که گفتند "رژیم خمینی، بدون خمینی، مانند رژیم شاه است بدون شاه" و یا این که رژیم خمینی با پذیرش آتش بس و خاتمه جنگ، فرو میریزد. اشتباهاتی که چه بسا فرصتهای  تعیین کننده ای را از دست مجاهدین گرفته باشد.
اکنون یکبار دیگر رژیم در تغییر سیاست خارجی خود در بزنگاه و نقطه عطفی قرار گرفته است. قرانن حاکی از آن است که این موقعیتی است برگشت ناپذیر، کم و کیف آن هر چه که میخواهد باشد، دلیل آن هم روشن است ناگزیری و اجباری که شرایط جدید بخصوص تحریمها به رژیم تحمیل کرده است. اگر رژیم بتواند با حل پرونده هسته ای، دست کم خطر تهاجم نظامی غرب را علیه خود از میان بردارد، به دستاورد بزرگی خواهد رسید، و همین موضوع دست مجاهدین را به نسبت زمانی که "گزینه نظامی" علیه رژیم روی میز باشد، خواهد بست و کار را بر آنها دشوارتر میکند.
امسال بهنگام برگزاری مجمع عمومی سازمان ملل، وزرای خارجه آمریکا و رژیم پس از سی و چند سال در مقابل ناباوری همگانی کنار هم نشستند و مذاکراتی را پشت درهای بسته آغاز کردند، مجاهدین اما درست مانند سالهای گذشته، گویی که هیچ اتفاق تازه ای رخ نداده است، باز هم تعدادی از مقامات سابق و بازنشسته آمریکایی را جمع کرده و تظاهرات بی رونقی را در نزدیکی ساختمان سازمان ملل در اعتراض به حضور رئیس جمهور رژیم در مجمع عمومی ترتیب دادند.
روحانی در جریان سفر خود به نیویورک چندین مصاحبه با رسانه های خارجی برگزار کرد، در هیچیک از این مصاحبه ها که ساعتها به درازا کشید، هیچ خبرنگاری حتی یک سئوال ساده در باره مجاهدین که همین دو سه هفته پیش 52 تن از نفراتشان، ظاهرا با همکاری رژیم متبوع همین رئیس جمهور به خاک و خون کشیده شدند، مطرح نکرد. مجاهدین حتی تلاش نکردند که یک خبرنگار خودی را در یکی از جلسات این مصاحبه های طولانی نفوذ دهند و سئوالاتی را در ارتباط با جنایتی که در مورد خودشان اعمال شده، و یا افشای سایر جنایات رژیم، در انظار بین المللی مطرح کنند. جالب این که مجاهدین در تظاهرات خود شعار میدادند و از سازمان ملل میخواستند که هیات نمایندگی رژیم را از سازمان ملل اخراج کند و کرسی رژیم را به مجاهدین بدهد. پیداست که این خواسته نامتناسب، ارزیابی نادرست مجاهدین از موقعیت رژیم و برخوردی غیر واقعی و خود بزرگ بینانه با خودشان را به نمایش میگذارد.
بی تردید حل پرونده هسته ای رژیم و برقراری رابطه با آمریکا میتواند برای مجاهدین به اندازه از دست رفتن صدام، سنگین و ضربه زننده باشد. مجاهدین حتی گرفتاری ناشی از سقوط صدام را نیز نتوانستند به خوبی مدیریت کنند، طی این مدت، هم بیش از یکصد و ده تن از اعضایشان کشته شدند و هم بناگزیر قرارگاه اصلی شان را از دست دادند. میتوان فهمید که با برقراری احتمالی رابطه رژیم با آمریکا مجاهدین نتوانند همچون گذشته با دست باز در اروپا و آمریکا به فعالیتهای خود ادامه دهند. و با اندکی پیشرفت در حل پرونده هسته ای رژیم، احتمالا از فردا شاهد سخت گیریها و محدویتهایی خواهیم بود که نه تنها در عراق بلکه در اروپا و آمریکا نیز علیه آنها اعمال خواهد شد.
ممکن است دیگران به دلیل این که از امکانات و ارتباطات مجاهدین بی خبرند نتوانند بگویند که مجاهدین در شرایط جدید چه باید بکنند، اما قطعا میتوان گفت که سیاستهای کنونی مجاهدین کارایی نداشته و جواب نمیدهد. لذا نبود یک سیاست مشخص و هماهنگ با تحرکات تازه رژیم، باز هم شرایط به شدت نابرابری را میان مجاهدین و رژیم بوجود میاورد که هزینه آن در نهایت با رنج و درد و جان نفرات مجاهدین پرداخت خواهد شد. از یاد نبریم که خود مجاهدین میگویند حادثه دستگیری مریم رجوی در 17 ژوئن 2003 در فرانسه که به خود سوزی دلخراش و بدون دلیل تعدادی از افراد مجاهدین منجر گردید به دلیل در باغ سبزی بود که دولت خاتمی نشان میداد.
در حال حاضر و در پی کشتار 52 تن از اعضای مجاهدین در اول سپتامبر در کمپ اشرف، و گروگانگیری 7 تن از آنها، شماری از نفرات مجاهدین در کمپ لیبرتی به مدت یک ماه است که در اعتصاب غذا به سر میبرند. این همان رنج و درد مضاعفی است که گفته شد در شرایط بحرانی به بدنه مجاهدین تحمیل میشود. فطعا، هم از کشتار سالهای اخیر در عراق، هم از گروکانگیری اخیر و هم از اعتصاب غذای کاهنده ساکنان لیبرتی که چشم انداز موفقیتی هم برای آن متصور نیست، میشد جلوگیری کرد. عدم اتخاذ یک خط سیاسی متناسب توسط رهبری مجاهدین در بعد از سقوط صدام، بخش عمده ای از علت این صدمات و ضایعات جبران ناپذیر بوده است. اکنون با توجه به تغییر در سیاست خارجی رژیم و گشایش رابطه با آمریکا احتمالا باز هم این ضایعات و ضدمات به افراد مجاهدین تشدید خواهد شد.  لذا رهبری مجاهدین میباید از هم اکنون به منظور حفاظت هر چه بیشتر از افراد سازمان، سیاست متفاوتی را در قبال رویکرد تازه رژیم اتخاذ کند و چارچوب این سیاست تازه را حداقل برای اعضا و هواداران خود به روشنی اعلام نمایند.
تحریریه صدا
 
 

۱۳۹۲ مهر ۲, سه‌شنبه

پیام مسعود رجوی، بازتاب ادبار و شکست

پس از گذشت 17 روز از کشتار وحشیانه مجاهدین در کمپ اشرف، بالاخره مسعود رجوی که همچنان دور از انظار بسر میبرد، پیامی با عنوان "اسطوره اشرف" و با تیتر دوم "کهکشان اشرف، ماندگار و جاودانه، درس درخشان زهره"(!) و از جمله خطاب به "موسسان چهارم ارتش آزادیبخش(!) با سر و صدا و شیپور و سمفونی بتهوون و اعلام قبلی، انتشار داد. در این پیام که توسط گوینده ای خوانده شد و شما میتوانید آن را در همین صفحه بشنوید، مسعود رجوی نه تسلیتی برای 52 شهید مجاهدین فرستاد و نه هیچ نکته تازه ای گفت جز مشتی حرفهای تکراری بی محتوا و پوشال و شعر و شعار بی ربط و بی مورد.
بدیهی است که کشتار تا این حد سبعانه 52 تن از ساکنان بی دفاع کمپ اشرف از جانب هر کس و بهر دلیلی که صورت گرفته باشد اقدامی سخت بزدلانه، جنایتکارانه و محکوم است، اما مسعود رجوی در پیام دیر هنگام خود نگفت که این کشتار وحشیانه چرا صورت گرفته، چرا این بالاترین افراد سازمان را بدون داشتن هیچ حفاظ و دفاعی در آنجا نگاه داشته و طعمه جنایتکاران قرار داده است، چرا این یکصد نفر هم همراه دیگر دوستان خود، یک سال قبل کمپ اشرف را ترک نکردند و به کمپ لیبرتی نرفتند، و بالاخره قصور و سهم رهبری سازمان، یعنی خود او در وقوع این کشتار قابل اجتناب چه بوده، و آیا هیچ راهی برای حفظ جان این افراد که هر کدام بیش از 30 سال سابقه کار سیاسی و سازمانی داشتند، وجود نداشت و فی الواقع نمیشد از کشتار هولناک آنها جلوگیری کرد؟
همه میدانند که مجاهدین در یک سازش کاملا آشکار در قبال بیرون آوردن اسم سازمان از لیست تروریستی آمریکا پذیرفته بودند که تماما کمپ اشرف را تخلیه کنند و به کمپ لیبرتی منقل شوند، اما مسعود رجوی یکبار دیگر در میانه کار دبّه درآورده و جر میزند و یکصد نفر از پرسابقه ترین  و بالاترین افراد سازمان را به بهانه مسخره "حفاظت از اموال" در اشرف نگاه میدارد؛ جر زدنی که نتیجه آن، کشتار بیش از نیمی از باقیماندگان در اشرف شد.
واقعیت این است که کشتار تکاندهنده 52 تن از بالاترین افراد مجاهدین به اندازه کافی تراژیک و اندوهبار هست که دیگر نیازی به دامن زدن به احساسات مخاطب ندارد، اما مسعود رجوی در پیام طولانی خود که نزدیک به دو ساعت به درازا کشید به جای تمرکز بر ارائه تحلیل و تصویری از شرایط، سیاستها و احتمالا توطئه هایی که به کشتار مظلومانه مجاهدین در کمپ اشرف منجر شد، و نیز پذیرفتن مسئولیت خود در این زمینه، آگاهانه به تحریک عواطف شنونده پرداخته و پیام خود را با موزیک و ترانه سوزناک و دکلمه شعر همراه کرده است.
رهبری عقیدتی در این پیام، به طور خاص قصد داشت با موج سئوالاتی مقابله کند که میپرسد چرا این بالاترین افراد مجاهدین را از اشرف خارج نکرده است؟ و در قبال این سئوالات فزاینده موضعی کاملا تدافعی اتخاذ کرده است. در همین ارتباط برخی از آخرین نامه های تعهد آمیزی را که از مجاهدین باقیمانده در اشرف حدود یک ماه قبل گرفته بود در لابلای پیام خود پخش کرد تا چنین وانمود کند که آنها خودشان به دلخواه در اشرف مانده بودند و قطعا میدانستند که با چه سرنوشتی روبرو هستند.
نیازی به گفتن نیست که تاکتیک تعهد گیری مزورانه و وادار کردن افراد به فریاد زدنهای "حاضر حاضر" در میان جمع و در مقابل دوربین، سرسوزنی از مسئولیت رهبری مجاهدین در قبال تمام اتفاقاتی که برای مجاهدین میافتد کم نخواهد کرد. مناسبات تشکیلاتی مجاهدین همواره مناسباتی متمرکز و به شدت کنترل شده بوده و با توجه به حساسیت شرایط، امروزه نیز متمرکزتر هم شده است، لذا هیچ کس حتی اگر خودش هم بخواهد، نمیتواند به دلخواه و بدون هماهنگی و کسب دستور از مسئولین سازمان کوچکترین اقدام و حرکتی انجام دهد.
مسعود رجوی در پیام مطول خود همچنین گفت که "ما به سوی آزادی و در مسیر سرنگونی، صد و هزار اشرف دیگر میسازیم"(!) رهبری عقیدتی که به جای تاکید بر تعهد و وظیفه رهبری درست در راستای سرنگونی رژیم ملاها، بر ساختن تا یکهزار قرارگاه نظامی تعهد میداد نگفت که این قرارگاهها را در کجا خواهد ساخت، در خاک عراق و یا بیرون از عراق؟ در عراق که حالا معلوم شده همان یک قرارگاه را هم نمیشد و نتوانستند نگاه دارند و ناگزیر شدند به شکل ناخوشایندی آن را تخلیه کنند؛ و اگر قرار است در بیرون از عراق یکهزار "اشرف" بسازند، باید پرسید پس با چه تحلیلی و با چه ضرورتی بیش از 10 سال است بعد از اسقاط رژیم صدام، بیرون آمدن از عراق را به تاخیر اتداخته و بیش از یکصد مجاهد خلق را بدون هیچ دستاوردی به کشتن داده اید؟  
 مسعود رجوی کاملا یادش بود که در پیام خود هیچ صحبتی و اظهار نظری در باره آینده مجاهدین در عراق نکند. از اینرو حتی یک کلمه نگفت که مجاهدین حداقل تمایل دارند از عراق و از کمپ لیبرتی خارج شوند. این در حالی است که همه - و خود مجاهدین بهتر از دیگران - میدانند که بخصوص با شرایط تازه ای که بوجود آمده ادامه ماندن مجاهدین در عراق به امری مطلقا ناممکن تبدیل شده و ساکنان کمپ لیبرتی بیش از پیش در معرض تهاجمات احتمالی قرار دارند.
رهبری مجاهدین باید بداند که مسئول اول همه رویدادهایی است که برای تک تک مجاهدین روی میدهد. مسعود رجوی میباید از جمله نسبت به تصمیم گیریهایی نظیر نگاه داشتن یکصد نفر از مجاهدین در کمپ اشرف که تا اینجا به قیمت جان حد اقل 52 از آنها تمام شده، پاسخگو باشد و دیگر نمیتواند با پرسشهایی چنین با اهمیت و حیاتی برخوردی غیر مسئول و بعضا سرکوبگرانه داشته باشد.
تحریریه صدا  
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 

۱۳۹۲ شهریور ۱۵, جمعه

کشتار بزرگ یکشنبه و رفتارهای پرسش برانگیز مجاهدین
روز یک شنبه اول سپتامبر (10 شهریور) و درست در بحبوحه شرایطی که مجاهدین، بخصوس مریم رجوی، شعار میدادند که مجاهدین ساکن لیبرتی را به اشرف بازگردانید، کمپ اشرف به شکل شقاوتباری مورد حمله و هجوم مزدوران جنایتکار قرار گرفت؛ 52 تن از هشتاد تا یکصد مجاهدی که در اشرف مانده بودند و همگی از نخبه ترین و پر سابقه ترین افراد مجاهدین بشمار میرفتند، به شهادت رسیدند و 7 تن نیز به گروگان گرفته شدند. لازم به ذکر است که 6 تن از 7 گروگان، از زنان مجاهد بوده اند، گروگان گیری زنان در میان مجاهدین، حساسیتی ویژه و مرز سرخ محسوب میشود. شکل و نحوه تهاجم به اشرف اینبار با دفعات قبل متفاوت بوده و بسیاری نیز براین تفاوت دست گذاشتند.
جنایتکاران مهاجم، نقاب به چهره بسته، با استفاده از تاریکی و از بیراهه و از پشت خاکریز و از لابلای درختها، و در حالی که سعی میکردند سر و صدایی تولید نکنند، وارد محوطه شده و خود را به محل سکونت مجاهدین رساندند.  
مطابق اطلاعیه ها، تصاویر و فیلمهایی که خود مجاهدین منتشر کرده اند جنایتکاران مهاجم، دست تعدادی از مجاهدین را که همگی جلیقه ضد گلوله به تن داشتند، از پشت بسته، آنها را اعدام کرده و به آنها تیر خلاص نیز زده اند. چنین رفتار سبعانه ای در حملات قبلی مهاجمین در درگیری با مجاهدین دیده نشده بود. مهاجمین جنایت پیشه همچنین به محلی که شبیه اطاق بیمارستان بود وارد شده و افراد بیمار و یا مجروح بستری در این محل را نیز به شهادت رساندند. آنها که مواد انفجاری هم با خود آورده بودند سپس به سراغ ماشینهای متعلق به مجاهدین که در پارکینگ بزرگی به ردیف پارک شده بود رفتند و تعداد بسیاری از ماشینها را منفجر کرده و به آتش کشیدند.
علاوه بر تفاوتهایی که در شکل تهاجم و به شهادت رساندن مجاهدین بی دفاع نسبت به درگیریهای پیشین بچشم میخورد، در برخورد خود مجاهدین با این درگیری تکاندهنده نیز تفاوتهایی دیده میشود. همین تفاوت برخورد خود مجاهدین بخصوص، بدون این که بخواهیم نسبت به آنها داوری کنیم، پرسشهای چندی را بوجود میاورد.
از نحوه اطلاع رسانی مهندسی شده در باره جزئیات درگیری و این که بسیاری از عکسهای درگیری را اول بار هواداران مجاهدین روی فیس بوک به اشتراک گذاشتند میگذریم. مورد دوم، موضوع جنازههای شهداست که به فاصله یک روز، مسئولین مجاهدین موافقت کردند که جنازهها را به مقامات سازمان ملل یا یونامی نحویل داده و به گرفتن امضایی مقابل دوربین بسنده کنند. این در حالی است که جنازههای مجاهدین در درگیری قبلی را که تعدادشان به 36 تن میرسید، بیش از 70 روز در گرمای بالای 50 درجه نگاه داشتند و حاضر نمیشدند به خاکسپاری آنها رضایت بدهند.
بعد از درگیری یک شنبه، تلویزیون مجاهدین نشستی از افراد ساکن لیبرتی را به نمایش گذاشت و بدون این که به موضوع نشست اشاره کند، حد اقل دوبار نشان داد که حاضرین دست میزنند، توگویی که درون مجاهدین هیچ اتفاقی نیافتاده و 52 تن از مسولین همین افرادی که در اینجا نشسته اند، به خاک نیافاده اند.
تلویزیون مجاهدین اساسا در برنامه ریزی و برخورد با درگیری اخیر بسیار بی برنامه، بهم ریخته و سر در گم بود. اولا ، تنها یک روز برنامه غیر عادی داشت، و تماما تولیدات تکراری و خسته کننده پخش میکرد. و سوال برانگیزتر از همه این که به فاصله فقط چهار روز از درگیری اخیر و به شهادت رسیدن 52 از بالاترین مسولین مجاهدین و در حالی که 7 از تن از مجاهدین، همچنان در گروگان بسر میبرند، تلویزیون مجاهدین در یک برنامه ریزی بسیار ناشیانه و یا شاید هم آگاهانه، به پخش فیلم سینمایی در شب جمعه مبادرت کرد!
علاوه بر این تا امروز که شب هفت شهدای درگیری یک شنبه است، نه مسعود رجوی پیامی داده و نه مریم رجوی در پاریس مجلس یادبودی بمناسبت برگزار کرده است. حال آن که در دفعات قبل و در حالی که شهدا به لحاظ رده تشکیلاتی به مراتب در ردههای پائین تری از شهدای یک شنبه قرار داشتند، مسعود رجوی پیامی میفرستاد و مریم رجوی نیز بعد از یکی دو روز مجلس ختمی برگزار میکرد.
ظاهرا به نظر میرسد که مجاهدین و دستگاه تبلیغاتی آنها تلاش میکنند تا شهادت این 52 مجاهد را چندان بزرگ و پر رنگ نکرده و اوضاع را کاملا عادی و تحت کنترل جلوه دهند. لذا همین سیاست، در مقابل رفتارهای مجاهدین در برخورد با درگیری اخیر، علامت سئوال بزرگی میگذارد.
در همین راستا، بناگهان فردی به نام هژیر پلاسچی هم ظاهر شد و با انتشار مطلبی، ضمن گفتن بد و بیراه بسیار و گفتن "خفه شوید"، از همگان خواست تا سکوت کنند و فقط بگویند "انا لله و انا الیه راجعون"! اما همین آقای پلاسچی لال بود که از مجاهدین هم بخواهد که حداقل به حرمت خون همین شهدا سکوت کنند و این همه حرمت دیگران را مورد هتاکی و فحاشی قرار ندهند. حتما شما یادتان هست هنوز درگیری اخیر کاملا تمام نشده بود که مجاهدین مطلب دیگری به نام محمد اقبال روی اینترنت گداشتند و مشتی از رکیک ترین فحاشیها و هتاکیهای چاله میدانی را از زبان او نثار اعضای خانواده اش کردند. فقط در تیتر این مطلب شرم آور - "تف و لعنت بر تو عاطفه پليد" - که جمعا چهار کلمه است، سه ناسزا و هتک حرمت وجود دارد!     
از سوی دیگر انسانهای پاکدل و درستکاری مانند آقای اسماعیل وفا یغمایی و دکتر کریم قصیم و سایرین هم تحت تاثیر اندوه و تاثر کشتار بزرگ یک شنبه، دم فرو بستند و ترجیح دادند تا جز تعزیت سخنی نگویند. این در حالی است که مجاهدین همواره با استفاده و یا سوء استفاده از خون شهدا بر شرایط سوار شده و دیگران را به سکوت ناخواسته واداشته اند! بدیهی است که این جنایت توسط هر جنایتکاری صورت گرفته باشد، عملی سبعانه و جنایت علیه انسانیت و به شدت محکوم است، اما همین حالا که هنوز پیکرهای 52 مجاهد بر روی زمین است، باید پرسید که رهبری مجاهدین در ایجاد این کشتار بیرحمانه چه مسولیتی دارد؟ و چرا تا بجال و پس از گذشت 10 سال به فکر خارج کردن این افراد از سرزمینی که هم اکنون روزانه بیش از یکصد نفر از شهروندان عادی آن با بمب و عملیات انتحاری کشته و مجروح میشوند، نگاه داشته است. باید با صدای بلند فریاد زد عراق جای ماندن مجاهدین نیست، و قبل از این که به گفته آقای یغمایی کشتار ششمی و بدتر از کشتار یک شنبه بوقوع بپیوند، باید مجاهدین از عراق خارج شوند.
تحریریه

۱۳۹۲ مرداد ۹, چهارشنبه

کشف تونل اتمی و غفلت کامل از استعفای دو تن از اعضای ارشد شورا!

اخیرا مجاهدین مدعی شدند که یک تونل اتمی تازه ساز رژیم را در دماوند کشف کرده و جزئیات این کشف را در اختیار رسانه ها گذاشتند.
 دوستان یادشان هست که چندی پیش اسماعیل وفا یغمایی در پاسخ به اتهام زنی ناجوانمردانه جمال بامداد که بطور کنایه آمیز و رذیلانه ای از اسماعیل پرسیده بود برای چه هدفی به هند رفته بود، گفت که به هند رفته بوده تا تعدادی فیل برای رهبری مجاهدین بیاورد تا در مواقع ضروری و عندالاقتضاء آنها را هوا کند. 
حالا ظاهرا کشف تونل اتمی تازه ساز در دماوند یکی از همان فیلهایی است که اسماعیل به رسم سوغات از هند آورده و رهبری مجاهدین در وضعیت بحرانی و به دلیل خالی بودن چنته از فعالیت های مبارزاتی ضد رژیم موقعیت را مناسب دیده تا آن را هوا کند. 
داستان به هوا فرستادن این فیل زبان بسته از این قرار است که به ادعای مجاهدین گویا پنجاه تن از افراد آنها با نفوذ در درون رژیم و با فعالیت یک ساله توانسته اند یک تونل اتمی رژیم که از قضای روزگار حسن روحانی هم در ساخت آن نقش کلیدی داشته را کشف کنند.
ادعاهای پوشالی از این قبیل مرغ پخته و نپخته را هم بخنده وا میدارد. بگذریم که رژیم بلافاصله آنها را ساختگی خواند و تکذیب کرد. مجاهدین که با  بحران مشروعیت روبرو هستند و با ریزش افراد خود در سازمان و ارگانهای دست نشانده شان درگیرند، گمان میکردند با طرح این ادعاهای پوشال میتوانند برای خودشان تنفسی بخرند اما دیدند که کسی به این خیمه شب بازی آنها اعتنایی نکرد.
ادعای کشف تونل اتمی توسط مجاهدین به این علت مضحک است که مجاهدین در وضعیتی هستند که نمیتوانستند از این موضوع که دو تن از مهمترین اعضای به اصطلاح شورای آنها قصد دارند از دست آنها فرار کنند، با خبر شوند. و به همین خاطر بعد که متوجه شدند آنها رفته اند، ناگزیر اقدام آنها را "غیرمترقبه" خواندند. کسی که از تحولات مهمترین ارگان سیاسی خود کنار گوشش بی اطلاع و غافل و درمانده، است چگونه میتواند در فاصله هزاران کیلومتر دورتر به کشف تونل، آنهم از نوع اتمی، نائل شود؟
تحریریه

۱۳۹۲ تیر ۱۳, پنجشنبه

محمد هادی و ادامه توپ باران توپخانه نامبارک

 
محمد هادی و ادامه توپ باران توپخانه نامبارک
 
محمد هادی یکی دیگر از به اصطلاح هواداران ینگه دنیا نشین مجاهدین که تا به حال به طور مادی صنار از خودش و زندگیش در راه مبارزه مایه نگذاشته و تنها هنرش لاف زدن و ردیه نویسی است، ردیه دیگری علیه آقایان مصداقی و یغمایی نوشته و ظاهرا این نوشته را فقط برای سایت پژواک ارسال کرده است. تا این لحظه هیچیک از سایتهای سوت و کور مجاهدین و نیز سایت‌های وابسته، هرزه دراییهای محمد هادی را نشر نداده اند. باید پرسید مگر محمد هادی از مصوبه شورا در منع ارتباط با سایت پژواک خبر ندارد؟ یا خبر دارد ولی از سر فرصت طلبی و بی پرنسیبی قصد دارد از سایت پر بیینده پژواک برای برد بیشر نوشته سخیف خود سود ببرد؟
محمد هادی در ابتدا مینویسد که نوشته او "از ورود به مسائل داخلی مجاهدین و روابط تشکیلاتی جداشدگان از آن و نیز مباحث زندان و زندانیان آزاد شده در رژیم آخوندها، خودداری خواهد نمود." اما یکی دو خط پائین تر با کمال بی شرمی و دریدگی قول خود را فراموش کرده و از "همکاری و همدستی احتمالی" ایرج مصداقی "با رژیم در انتقام گیری از مجاهدین" دم میزند! و تا آخر نوشته اش تا آنجا که میتواند به این روش ناجوانمردانه ادامه میدهد.
محمد هادی در ادامه در حالی که گمان میکند بیضه غول را شکسته و به کشف کبیری نائل آمده، با خوشحالی نوشته است "در رابطه با افشاگری های مصداقی و یغمایی مشکل میتوان قبول نمود که قصد آنها از نوشتن صدها صفحه در مورد مجاهدین، صرفاً انتقاد و اعتراض است! بدون تعارف و رودربایستی روشن است که هدف آنها بیشتر افشاء و رسوا و خدشه دار نمودن چهره مجاهدین بویژه مسعود رجوی در انظار و اذهان ایرانی و خارجی میباشد تا تکامل و ارتقاء مبارزه. در تحلیل نهایی در پس اینگونه برخوردهای خصمانه تلویحاً دعوت و تشویق غیر مستقیم به تعطیلی مبارزه علیه آخوندها نهفته است!"
از کاشف این کشف کبیر و سازمان متبوعش باید پرسید اگر مصداقی و یغمایی میخواستند به گفته شما مبارزه را تعطیل کنند و با رژیم همدستی بکنند، دیگر چه نیازی بود که 10 سال زندان و شکنجه و 30 سال مناسبات اتلاف کننده مجادین را تحمل کنند و در سین بالای عمر از حیثیت سنگین سیاسی و اجتماعی خود دست بشویند، آنها میتوانستند با خوردن همان اولین شلاق، بروند و با رژیم همدست شوند و مبارزه را تعطیل کنند. 
پاراگراف بعدی محمد هادی واقعا خواندنی است. او ظاهرا حوصله نکرده که یک بار نوشته خود را بخوانده تا متنی چنین شلخته و درهم و برهم تحویل ندهد "در سرزنش مجاهدین در عدم گسترش شورا ایندو [مصداقی و یغمایی] سراغ این بحث نمیروند که شاید مشکل اصلی در ضعیف و پراکنده و فراری از همکاری نیروهای اپوزیسیون باشد که در فواصل کیفی بسیار زیادی از مجاهدین قرار دارند و بموازات تلاش برای تضعیف مجاهدین- توسط امثال مصداقی و یغمایی - قادر نیستند بر مسائل و مشکلات لاینحل فردی و جمعی خود فائق آیند و اتحادی بهتر و موثرتر از مجاهدین و شورا تشکیل و معرفی نمایند!
واقعا دست مریزاد از این همه شلختلگی هم در شکل و هم در محتوا! ملاحظه میکنید از نظر نویسنده، یک واحد نیروی غیر ضعیف، غیر پراکنده و غیر فراری از همکاری در اپوزیسیون، وجود ندارد که با شورا همکاری کند. جل الخالق! وقتی یک جریان سیاسی آنچنان متوهم باشد که گمان کند "فواصل [و نه فاصله] کیفی بسیار زیادی" بین او با سایر نیروهای سیاسی وجود دارد، نتیجه همین خزعبلاتی میشود که آقای هادی میگوید. ایشان مینویسد بموازات تلاش مصداقی یغمایی، نیروهای سیاسی نیز "قادر نیستند بر مسائل لاینحل فردی و جمعی خود فائق آیند". پیدا کنید پرتغال فروش را! مجاهدین ده دوازه سال است که جبهه همبستگی اعلام کرده اند، طی این سالیان حتی یک نفر هم به آنها نپیوسته، حالا شما میگوید بموازات تلاش مصداقی یغمایی چطور شد و فلان شد! مصداقی و یغمایی که تا همین اواخر نفر مجاهدین بودند و برای مجاهدین کار میکردند، چه ربطی دارد به ضعف و مسائل لاینحل فردی و جمعی نیروهای اپوزیسیون؟ علاوه بر این منظور از "به موازات" در این میان چیست؟
محمد هادی سپس به مصداقی و یغمایی توصیه میکند که بهتر بود میرفتند و  "جا و مکانی" درست میکردند و گویا انشعابی ترتیب میدادند تا جداشدگان بتوانند در این جا و مکان، به مبارزه  خود ادامه دهند. توجه کنید "یا اینکه حداقل برای نیروهایی که از مجاهدین جدا می شدند بجای بلعیده شدن توسط گرگهای اطلاعاتی رژیم، جا و مکانی مردمی برای ادامه مبارزۀ آنها وجود می داشت!"
ظاهرا باید مطلب از کنترل نویسنده خارج شده باشد. ایجاد انشعاب و یا همان به گفته ایشان درست کردن "جا و مکان برای ادامه مبارزه"، از نظر سازمان متبوع محمد هادی جرم  و گناه کبیره ای است که نابخشودنی نیست. تمام این مارک زنیهای ناجوانمردانه و ناروا از طرف مجاهدین به افراد جدا شده نیز به همین خاطر صورت میگیرد که مبادا انشعابی شکل بگیرد و "مبارزه مردمی" ادامه یابد؛ از اینرو قصد دارند مشروعیت یک جدایی تعریف شده و معمول از مجاهدین را از اساس ازمیان ببرد. باید یادآوری کرد که مجاهدین این را به اصطلاح از افتخارات خود میدانند که تا بحال اجازه نداده اند انشعابی در آنها صورت بگیرد و از هر انشعابی نیز حتی در سایر جریانهای سیاسی نیز با ترمهای مذموم "تیکه پاره شدن" و "صد شقه شدن" نام میبرند.
محمد هادی در ادامه به مقایسه رژیم های شاه و خمینی پرداخته و نتیجه میگیرد که "رژیم شاه توانست با چند اعدام و چند صد زندانی خود را حداقل برای 27 سال تثبیت نماید ولی رژیم آخوندها با ارتکاب بیشترین اعدام و جنایت و زندانی و برپایی دار و سنگسار در معابر عمومی و بعد از 35 سال هنوز شکل و شمایل یک رژیم ماندنی و پایدار را ندارد و بهمین دلیل است که در برابر قدرتهای خارجی، هنوز تضمین بقاء و امنیت نظام را گدایی میکند!" 
نیازی به گفتن نیست که این قیاس مع الفارق است، چون دلایل چندی تفاوت بنیادین این دو رژیم را نشان میدهد، منتها نویسنده کاری به واقعیت ندارد و حرف خودش را میزند. رژیم آخوندها برغم این که به گفته شما ناپایدار است، قریب تمام دوران شاه در این دنیای متلاطم و نا آرام عمر کرده و ظاهرا به این زودیها هم قصد سرنگون شدن ندارد. گذشته از این، مقایسه رژیم آخوندی با رژیم شاه چه تفاوت داشته باشند چه نداشته باشند، جدا شدن شمار فزاینده ای از اعضای بالای مجاهدین و پیوستن آنها به رژیم آخوندی را- که بر خلاف گفته نویسنده شلاقی هم نخورده اند - مطلقا توجیه نمیکند و از تقصیر رهبری مجاهدین در این زمینه سر سوزنی نمیکاهد.
محمد هادی در قسمت دیگری با ناباوری شگفتی، امر سرنگونی رژیم را بطور کل از دستور کار مجاهدین خارج دانسته و نوشته است "سرنگونی رژیم بیشتر و قبل از هر چیز پروژه ای جهانی- منطقه ای است و تلاش شبانه روزی مجاهدین در معادلات و مناسبات بین المللی این است که تا آنجا که در توان و مقدورات عوامل داخلی است- در راستای احقاق حقوق مردم ایران- کوچکترین کوتاهی و غفلتی صورت نگیرد!"
سرنگونی رژیم در حالی پروژه ای جهانی و بی ربط به مجاهدین قلمداد میشود که رهبری مجاهدین بیش از سی سال است میحواهد یک تنه برای مردم ایران انقلاب کند و رژیم را به زیر بکشد! یادمان نرود که امسال را هم سال سرنگونی اعلام کرده بودند، بگذریم که فعلا آن را تلویحا پس گرفته و در محاورات اخیرشان بار دیگر از مرحله سرنگونی بجای سال سرنگونی صحبت میکنند!
نویسنده که دست اش از همه جا خالی است، در ادامه برای اثبات به اصطلاح حقانیت مجاهدین در این وانفسای انزوا و انفراد بالاخره کسی را گیر میاورد که گویا یک جایی از مجاهدین دفاع کرده است! او مینویسد مجاهدین "در تاریکترین مقطع از تاریخ معاصر ایران و در بدترین شرایط حداقل از شرف و حرمت ایران و ایرانی در برابر آخوندهای ضد ایرانی جانانه دفاع نمودند درخشندگی این ایستادگی تا حدی بود که حتی فردی مانند خانبابا تهرانی در کتاب "نگاهی از درون به چپ"-علیرغم تمام انتقادات و نظراتی که در مورد مجاهدین دارد-منصفانه به مقاومت مجاهدین، اشاره و اعتراف دارد!"
باور کردنی نیست محمد هادی حمایت کسی را از مجاهدین به رخ میکشد که بیشترین انتقادات را به رهبری مجاهدین مطرح کرده و از شورا به خاطر رفتارها و مواضع ضد دموکراتیک آن نیز جدا شد، رهبری مجاهدین نیز متقابلا او را گماشته رژیم نامیده است.
و بالاخره محمد هادی در فسمت پایانی نوشته خود به آقایان کریم قصیم و محمد رضا روحانی میپردازد و با کمال وقاحت آنها را متهم میکند که زمان استعفای شان را طوری انتخاب کرده اند که به نفع رژیم و به ضرر مجاهدین باشد. "در استعفاء از شورا به نظر میرسد که ایندو در پروسه و مکانیسم انجام این استعفاء- آگاهانه و یا ناآگاهانه-شیوه ای را بلحاظ زمانی و شکل کار انتخاب نمودند که متضمن بیشتر سود برای رژیم و بیشترین هزینه برای شورایی باشد که خود حداقل بیش از سه دهه در پابرجایی آن تلاش و فعالیت نموده بودند! روشن است که برای استعفاء بسیاری راههای مناسب تر و کم هزینه تری وجود داشت و این نوع سود رسانی ارزان به رژیم و زیان زدن به شورا از هوشیاری و سابقه و تجربۀ ایندو بعید بود مگر آنکه خدای ناکرده و گوش آخوندها کَر، استعفای آنها- صرف نظر از موارد انتقادی مطروحه- اصلاً بهمین دلیل طراحی شده بود!"
به راستی شرم آور است که انسانهای شریفی چون آقایان قصیم و روحانی که نزدیک سی سال از عمر با ارزش خود را در کار و فعالیت با شورای مجاهدین سپری کردند و وقتی با کمال احترام و متانت خواستند از آن جدا شوند، متاسفانه متحمل بی شرمانه ترین انگها و برچسبهای سخیف و حرمت شکن شدند. زهی وقاحت و بی شرمی برای آنان که هیچ پرنسیبی ندارند و هیچ حرمتی را برای هیچ ارزشی رعایت نمیکنند.
تحریریه