۱۳۹۱ اسفند ۱۳, یکشنبه

یاداشت روز.شماره 10 یعنی خفه شوید!

 یعنی خفه شوید.یاداشت روز
آقای کاظم مصطفوی یکی از اعضای سازمان مسعود و مریم رجوی در سایت موسوم به همبستگی ملی در یک نوشته ای بنام«كاظم مصطفوي: دو گواهي و يك سؤال»به طور مستدل اثبات نموده که بعد از کشتار اسرای لیبرتی دو نمونه تکان دهنده و تاریخی اتفاق افتاده است که یکی از آنها شهادت دادن بهروز جاوید تهرانی است که گفته است
او در فیس بوک خود مطلبی نوشته است با عنوان « حمله تروریستی به کمپ لیبرتی و وظیفه اخلاقی و سیاسی ما». در پایان نوشته خاطره ای نقل کرده است که خواندنی است: «تابستان سال ۱۳۹۰ به دلیل فیلمبرداری از محسن دگمه‌چی بیمار در حال احتضار، من را به همراه صالح کهندل، فرزاد مددزاده و پیروز منصوری از بند ۱۲ زندان رجایی شهر کرج به سلولهای بند ۲۴۰ اوین منتقل نمودند. ما تمام ۳ماه تابستان را در سلول انفرادی گذراندیم و در ماه دوم یکبار سربازجوی وزارت اطلاعات «علوی» که من را برای بازجویی به اتاق مخصوص برده بود بعد از قریب نیم ساعت سخن گفتن از فرصتهای از دست رفته زندگی من و دلسوزیهای پدرانه! برای جوانی تباه شده من انگار فکر تازه‌ای به ذهنش رسیده گفت:
علوی: بهروز می‌خوای بری خارج از کشور؟
من: (چون نزدیک آزادیم بود خیلی مشکوک گفتم) من پاسپورت ندارم جناب علوی. بدون پاسپورت تا شمال هم نمی‌رم.
علوی: (با عجله) پاسپورتم بهت می‌دیم.
من: (چون فکر کردم می‌خواد از شر من تو ایران خلاص بشه گفتم) من پول ندارم که بخوام برم خارج.
علوی: پولم بهت می‌دیم.
من: (کنجکاوانه پرسیدم) چکار باید بکنم؟
علوی: هیچی. همین کاری که این ۱۵ سال تو ایران کردی. مبارزت رو بکن. (بعد از چند ثانیه سکوت هر دونفر، ادامه داد) کنارش دوتا فحشم به سازمان بده». به اندازه کافی روشن هست؟
شهادت دوم در باره گفته های بومدراست بدینصورت:
شهادت دوم توسط طاهر بومدرا در مراسم بزرگداشت یاد شهیدان کمپ لیبرتی بود. آقای بومدرا نیازی به معرفی ندارد. همه می دانند آقای بومدرا کیست و شغلش چه بود و از طرف سازمان ملل چه مأموریتی، در رابطه با ساکنان اشرف، در عراق داشت. او از نزدیک شاهد بسیاری توطئه های پشت پرده برای از هم پاشاندن تشکیلات مجاهدین بوده است. او در سخنان خودش، که به نظر من یکی از ماندنی ترین سندهای تاریخ معاصر ما است، نمونه ای را نقل می کند که مورد نظر ما است. آقای بومدرا خود را «شاهدی» «مسئول اظهارات» خود معرفی می کند که صرفا به این دلیل شهادت می دهد که «سکوت غیر قابل قبول است» آقای بومدرا تصریح کرده برای اثبات صحت حرفهای خود حاضر است در هردادگاهی حاضر شود. او از جمله گفته است: «بگذارید اظهارات کوبلر به اشرفیها را یادآوری کنم، هنگامی که او گفت من از جانب شما امضاء کردم تا جان شما را نجات دهم. ما به او هشدار دادیم که این کار او نجات جانها نیست. البته، دور میز رهبری یونامی ما داشتیم در مورد جدا کردن سر از بدنه صحبت میکردیم. نقل مکان، که در واقع نقل مکان نیست بلکه یک جابجایی اجباری است. هدف واقعی انحلال اشرفیها است. اما نمیتوانید آنها را منحل کنید، بنابراین بایستی رهبری را از جمعیت کمپ لیبرتی جدا کنید. این طرز بیان و سخن ما بود، که بقیه جمعیت هر کدام راه خود را خواهند گرفت و در طبعیت محو خواهند شد. اما رهبری دستگیر خواهد شد». این یکی هم به اندازه کافی روشن است.
حالا بعد از این دو نمونه، من به سوال اصلی ام می رسم.
در اوین، سربازجوی اطلاعاتی، زندانی مقاوم و شناخته شده ای را تشویق می کند به خارج رود و حتی «مبارزه اش را بکند» و در «کنارش دوتا فحش هم به سازمان» بدهد.
در عراق هم مارتین کوبلر به نیابت از خامنه ای و مالکی کار «حقوق بشری» خودش را در «جدا کردن سر از بدنه» مجاهدین می داند.
«مأموریت» سربازجوی اطلاعاتی رژیم و کوبلر و اذنابشان مشخص است، شما لطف بفرمایید و بگویید شما «وظیفه»تان در خارج کشور در رابطه با «تشکیلات مجاهدین» و «سر و بدنه آن» چیست؟

ما امید واریم که هیچ بلائی از جانب آخوندها بر سر اسیران لیبرتی و نیز رهبر مطلقه نیاید و فرصت باشد تا بدون خونریزی و جنایات قضایا روشن گردد و چنانکه مشخص است تقریبا اکثر گروهها وشخصیتها از کشتار مجاهدین ناراحت شده و اعلام موضع نمودند اما در باره نکته اول اقای مصطفوی باید یاد آورنمود که در ایران آخوند زده که یک وبلاگ نویس را به دلیل چند نوشته کوچک یک شبه میگیرند و میکشند این برخورد با آقای بهروز جاوید تهرانی عجیب است که پول و پاسپورتش بدهند بیاید دوتا فحش به مجاهدبن بدهد.اگر اینطور پول و پاسپورت میدادند یک صف چند کیلومتری از کسانی که حاضرند پول و پاسپورت بگیرند مطمئنا پشت در وزارت اطلاعات آخوندهای خونخوار و آدمخوار تشکیل میشد. بجز این مسئله شاید آقای مصطفوی خبر ندارد که در خارج کشور مع الاسف به دلیل سیاست رهبری مجاهدین تعداد کسانی که بدون پول و پاسپورت به مجاهدین محبوب دیروز دشنام میدهند به اندازه کافی هست که احتیاجی به آقای بهروز جاوید تهرانی نباشد.اگر شماره آن اعضائی را که جدا شده اند و در خدمت رژیم ملایان در خارج کشور مشغول فعالیت علیه مجاهدین هستند بخضوص اعضای کاندیدای شورای رهبری مجاهدین امثال باقریها وسنجابیها را بحساب بیاوریم می فهمیم که چندان نیازی به بهروز جاوید تهرانی نیست.حرفهای کسی چون باقری و سنجابی کجا و بهروز تهرانی کجا! این مساله که آقای کاظم مصطفوی بر روی ان انگشت گذاشته است یک سیاست کهنه و قدیمی لو رفته می باشد که از حدود بیست سال قبل توسط رهبران مجاهدین به کار گرفته شده است تا هر صدای مخالفتی را در خارج کشور خفه نماید و بگوید ما آنقدر برای رژیم تهران خطرناک هستیم که اگر حتی هشتاد در صد به رژیم تهران زده و بیست درصد به مجاهدین (بخوانید رجویها) خامنه ای رضایت دارد .این بزبان روشن یعنی خفه شوید تا ما هر چه میخواهیم به سایر افراد و نیروها مثل سی سال قبل فحش ودشنام بدهیم.آقای دکتر بنی صدر را خائن بنامیم.مرحوم بختیار را بکوبیم.مرحوم روانشاد دکتر عبدالرحمن قاسملو را خیانتکار بدانیم. تمام گروههای سیاسی ایرانی در خارج مرزهای ایران را به خیانت متهم نمائیم.تمام اعضای جدا شده را بریده و بریده مزدور و روسیاه بگوئیم. مسلمات دین و مذهب را زیر پا بگذاریم و افراد را به طلاق جمعی بکشانیم جلسات بندهای عجیب و غریب را درست کنیم که وقتی آدم میشنود نمیداند چه بگوید،ولی هیچکس حق نداشته باشد حتی دو حرف وکلمه کوچک تلخ به مقام معظم رهبری مجاهدین بدهد زیرا این خواست رژیم می باشدو به نفع حکومت ملا هست.باید به جناب کاظم مصطفوی عرض کرد که نخیر آقای محترم گذشت آن دوران که این چیزها را باور مینمودند دیگر نه رهبر رهبر قبل است نه ایرانیان ایرانیان سابق ،دوران این بامبولها زمانش رفته و گذشته است.عملکردهای عجیب و غریب رهبراز فریادهای گوشخراشنده  و آن سرودها و درودها ی ظد کاپیتالیستی وضد امپریالیستی و تائید حمله به سفارت وشعار ضد آمریکائی دادن و از سکتاریسم اولترا چپ ایشان در شروع زودرس مبارزه مسلحانه با آخوند مرتجعی که میلیونها پایگاه اجتماعی داشت و آواره کردن دهها هزار نیروی علنی و به کشتن دادن آنان با یک سیاست غلط، و فرار تاریخساز به خارج کشور و معجزه انقلاب درونی برای بستن دهانها و همکاسه شدن با کسانی که مردم ایران از آنها نفرت دارند و در ادامه این باصطلاح انقلاب درونی آن سکتاریسم اولیه به یک فرقه و سکت تبدیل شدن و تمام سر و صداهای ضد سرمایه داری به همراهی با همان دولت تبدیل گشتن چه میباشد؟بس کنیدآقا!بس کنید و کمی فکر کنید و ملت را گوساله گاو نپندارید. مردم میفهمند و دوره این حرفها گذشته است.ملت ایران چه در داخل کشور و چه در خارجه از ملای کثیف تنفر دارد ولی حاضر نیست برود زیر بار یک رهبری که بسیار از اعضایش رهبر را ترک کرده و به سرنوشتهای دردناک دچار شده اند. و کارنامه سی ساله اش آنقدر خطا دارد که در اساس قضیه جرئت ندارد حتی یک انتقاد را  بپذیرد. چون اولی را که پذیرفت ده انتقاد و ایراد دیگر روی میزش می آید پس همان بهتر که رهبر در آسمان هفتم و بلکه بالاتر باشد تا هیچکس نتواند یک نفسی حتی بکشد. آخر چطور ملت یک رهبری را قبول میکند که شمار زیادی از اعضایش از دستش ترک تشکیلات کرده اند! خیر ملت ایران نه خامنه ای میخواهد و نه رجوی اینها هر دو به گذشته متعلقند و گذشته البته گذشته است و البته اطمینان داشته باشید که ملتی که در داخل کشور خفه نشده و سی سال است دارد زندان و زنجیر میکشد (و بر خلاف شما و رهبر خارجه نشین که یکی دو هفته بعد از اعلام مبارزه مسلحانه و جاری شدن رود خون به دست خمینی جلاد سوار بر طیاره فرار نمود و الان هم معلوم نیست کجا مخفی شده و حدودا دهسال میباشد که اثری از او پیدا نیست) در داخل مملکت رو در روی ملا ایستاده و به ریش او تف مینماید با این حرفها خفه نخواهد شد. بهتر است شما بروید و حقیقت کردار و اعمال این رهبر و خودتان را با دو چشم باز نظاره بفرمائید. شاید هنوز خداوند به شما ترحمی نموده و از این ضلالت و بدبختی و فلاکت یک راه نجاتی به شما نشان بدهد.
تحریریه
 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر